رمان هیلیر پارت ۱۴۰

4.6
(85)

 

PART_704

 

 

 

جواب داد:

 

– من تازه با رویین رو در رو آشنا شدم. هیچ وقت باهاش توی پادگان نبودم.

 

غریدم:

 

– داری عذر بدتر از گناه میاری حجی! داری فقط بدترش میکنی! ده سال رویین این جا کار کرد! قطعا اسمشو شنیده بودین، نشنیده بودین؟

 

تک کلمه ای جواب داد:

 

– شنیده بودم.

 

با تاسف گفتم:

 

– ده سال نخواستین حتی قهرمان پادگانو ببینین! انگار وظیفش باشه! همین رفتار شما جواب سوالا منه.

 

حاجی پرسید:

– تو فهمیدی اخر به قول خودت مرگش چیه؟

 

تکیه دادم به جیپ و گفتم:

 

– بله من فهمیدم حاجی! من کار شما رو انجام دادم. سرباز وفادارتون داوطلب می شده برای این ماموریتا چون میخواسته بمیره! می فهمین؟ ساده ترش کنم. درواقع این کارا شجاعت نبوده، خودکشی بوده!

 

به نفس نفس افتاد…! بدجور جا خورده بود! من باید حرفامو به این مرد می زدم.

 

🎆HEALER

🖤#PART_705

 

 

 

باید اجازه می دادم حرفامو هضم کنه. باید متهمش می کردم و برای این که بهتر تاثیر بذاره باید میذاشتم به حرفام فکر کنه.

ازش یکم فاصله گرفتم و زنگ زدم به رویین.

 

– جانم دل آ…

 

لبخندی از دل آ خطاب کردنش نشست روی لبم. گفتم:

 

– رویین خیلی چیزا یادمون رفت بخریم. برنج و آرد و شکر، تخم مرغ هم یادمون رفت. قند هم نداریم. قهه هم بخر به زودی تموم میشه اما دقت کن خوب باشه اگه دیدی بی کیفیته نخر.

 

رویین پرسید:

 

– فکور کجاست؟

 

نگاهی به جاجی انداختم. زل زده بود با اخم به زمین.به رویین گفتم:

 

– همین جاست. داریم باهم حرف می زنیم تو اصلا عجله نکن، دوستای خوبی برای هم شدیم.

 

رویین اخطار آمیز گفت:

 

– دل آ مافوقمه. چیزی بهش نگی.

 

چشمامو تو کاسه چرخوندم و گفتم:

 

– چی بگم اخه. تو کاری نداشته باش. بخر و بیا.

 

🎆HEALER

🖤#PART_706

 

 

 

گوشی رو که قطع کرد برگشتم سمت حاجی و گفتم:

 

خیلی حرفا دارم که بهتون بزنم.

 

نگاهم کرد. خیلی فکری شده بود. پرسید:

 

– مشکل رویین چی بود؟

 

دست به سینه شدم و گفتم:

 

– بود؟ هنوزم هست! خواهد بود! زخمایی که توی زندگیش از بچگیش و از دوران خدمت و ده سالی که توی پادگان خورده قرار نیست خوب بشن. شاید دردشون کم تر بشه، شاید فراموش بشن، ولی هستن به قوت خودشون حاجی.

 

یکم صبر کردم و بعد گفتم:

 

– شما میدونید قبل از این که رویین بیاد پادگان چیکاره بود؟

 

سوالی نگاهم کرد. با خنده تلخی گفتم:

 

– ستاره نوظهور پیانو بوده! یه پیانیست معرکه! نمیدونم چا یوجینو میشناسین یا نه، فقط بدونید بهترین پیانیست در حال حاضر دنیاست. و اون آدم رویین رو آماده کرده بوده برای این که جانشین خودش بشه و خودشو باز نشست کنه!

ماتش برده بود! گفتم:

 

– میدونم دارید به چی فکر می کنید! آره! فرآیند تبدیل یه پیانیست، یه هنرمند با استعداد با روحیه حساس به یه جانی آدمکش خیلی سخت و دردناک بوده. اینو خود رویین بهم گفته.

 

🎆HEALER

🖤#PART_707

 

 

 

متهمش کردم:

 

– شما اصلا فهمیدین؟ باشه من میگم شما دور بودین! اصلا نیومدین رویینو توی این ده سال ببینین. بقیه چی؟ مافوقش توی پادگان چی؟ فرماندش تو دوران خدمتش چی؟ هیچ کدوم فهمیدین این پسر چقدر اسیب دیده؟ چقدر داره آسیب می بینه؟

 

کلافه گفتم:

 

– شما مقصر نیستیا! ولی من دیوار کوتاه تر از شما پیدا نکردم. باید تا ته حرفامم بشنوین! متاسفم ولی باید تو دادگاه من متهم بشید حاج فکور!

 

عصبی به من نگاه کرد و گفت:

 

– برای چی رویین این طوری شد؟ برای چی موند بعد از خدمتش ؟ می تونست بره! اگه این قدر حالش بد بود خب بر می گشت خونه.

 

حرصی گفتم:

 

– کدوم خونه؟ خونه؟ شما حتی دلیل این که چرا مونده رو نپرسیدین ازش! اگه می پرسیدین می فهمیدین رویین هیچ خونه ای نداره!

 

مبهوت گفت:

 

– چی؟

 

متاسف گفتم:

 

🎆HEALER

🖤#PART_708

 

 

 

– پدر رویین اونو از خونش بیرون کرده بود. اصلا برای همین اومد سربازی! هجده سالش بود که اومد! براتون متاسفم! برای این سیستم که حتی یه تحقیق ساده انجام نمیدین که طرفتون مرگش چیه میخواد توی اون جهنم بمونه! فقط براتون این مهم بود که کارای نشد و غیر ممکنتون رو یه نفر انجام بده! امیدوارم بقیه کشور این طوری نباشه چون واقعا در اون صورت این خانه از پایبست ویرانه!

 

– چرا پدرش بیرونش کرده بود؟

سریع گفتم:

 

– اجازه ندارم بهتون بگم. همینارم اجازه نداشتم. لطفا یک کلمه از حرفامون به گوش رویین نرسه.

 

سری به نشونه باشه تکون داد و پرسید:

 

– اوضاع چقدر بد بوده. اینو بهم بگو.

 

میخواست به یه نتیجه کلی برسه! بریزه و بپاشه و با خودش فکر کنه که باید عذاب وجدان بگیره یا نه. پیگیری کنه یا نه! اگه میتونستم تاثیری روی این منجلاب داشته باشم پس خوشحال می شدم کمک کنم. گفتم:

 

– خیلی بد! خیلی خیلی بد!

 

پرسید:

 

– از چه لحاظ میگی دخترم؟

 

جواب دادم:

 

– روحی و جسممی! اره حاجی! جسمی! اصلا نفهمیدید توی این ده سال رویین کور رنگی داشته؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 85

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
2 ماه قبل

مرسی و ممنون ومتشکرم قاصدک جووووووونم.😘

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x