رمان هیلیر پارت ۱۳۹

4.7
(92)

 

 

 

 

رو کردم به حاج فکور و گفتم:

 

– ام! سلام. خوبین شما؟

 

مات و مبهوت گفت:

 

– سلام دخترم. رویین! تو مجرد مگه نبودی؟

 

رویین گفت:

 

– مجردم حاجی!

 

رویین اصلا دلش نمی خوسات اطلاعات بده از طرفی باید می داد چون این ادم جونشو نجات داده بود. برای این که کارشو راحت کنم گفتم:

 

– من دوست دختر رویینم. اسمم دلیار شرافته. از آشنایی باهاتون خوشبختم.

 

قبل از این که دست بلند کنم برای دست دادن باهاش رویین دستمو گرفت و یه نیم نگاهی بهم انداخت.

فکور نفس کلافه اشو فوت کرد و ملامت بار گفت:

 

– منم همین طور! پسر کل ایران دنبال توان بعد تو اومدی این جا دختر بازی؟

 

گفتم:

 

– خب مشکلش چیه؟ مگه اومده دزدی؟ امممم. میشه بپرسم اون چیه؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_699

 

 

 

اشاره کردم به چیز سیاهی که از گوشه کتش زده بود بیرون.طرف کتشو داد کنار تا ببینه منظور من چیه که من متحیر گفتم:

 

– یاخدا! شما اسلحه حمل می کنید؟

 

رویین زد زیر خنده و ناچار برگشت سمت من و گفت:

 

– دل آ گندت بزنن! میشه یه دقیقه دهنتو ببندی عزیزم!

 

با خنده گفتم:

 

– باشه! باشه! همش تقصیر توعه که پاشدی اومدی این جا دختر بازی!

 

رویین با تاسف خندید! چشمم افتاد به فکور! انقدر بامزه داشت به رویین نگاه می کرد که گفتم:

 

– حاجی چرا این طوری بهش نگاه می کنید؟

 

رویین نیم نگاهی به فکور انداخت و بعد رو کرد سمت من و با خنده گفت:

 

– برای این که واسه حاج فکور این صحنه اندازه دیدن یه تیرکس که والس می رقصه عجیبه!

 

پقی زدم زیر خنده. اگه خودمو میذاشتم جای فکور می دیدم کملا حق داره! پسری که تا همین چند وقت پیش یه دستگاه کشتار جمعی بود و بهش می گفتن هیتلر و یه کشورو ریخته بود، یه مرزبان خشن که تا حالا کسی خندشو ندیده بود رو یهو درحالی دیده بود که داشت یه دخترو به شکل مبتذلی وسط فروشگاه می بوسید.

 

– زهر مار! هر جفتتون با من بیاید! همین الان!

 

🎆HEALER

🖤#PART_700

 

 

 

یهو چشمش افتاد به سبد خرید و کدکس های بسیاری که توش بود!

کبود شد و زل زد به رویین. رویین خط نگاهشو دنبال کرد و بعد دستشو محکم کوبید به پیشونیش و گفت:

 

– حاجی اینا مال من نیست!

 

حاج فکور با داد گفت:

 

– پس برا بابات خریدی؟ راه بیوفتید! سریع!

 

وای! حتی رویین هم هیستریک زد زیر خنده! رو کرد به من و گفت:

 

-همش تقصیر توعه ها! ببین کاراتو! حالا من جواب حاجی رو چی بدم؟

 

حاج فکور گفت:

 

– هنوز که دارید حرف می زنید! یالا!

 

رویین گفت:

 

– حاجی شما و دلیار برید سمت ماشین. من اینا رو حساب کنم بیام.

 

و بعد راه افتاد سمت صندوق. رو کردم سمت فکور و گفتم:

 

– بریم؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_701

 

 

 

کلافه سرشو به نشونه آره تکون داد. پشت سرش روع به حرکت کردم. هر چی بهش فکر می کردم خیلی خجالت آور بود ولی من خیلی حال کرده بودم. نمیدونم ولی از نگاه فکور خوشم اومده بود! کم مونده بود شاخ در بیاره!

 

یکم که راه رفتیم فکور برگشت سمت من و پرسید:

 

– واقعا رویین بود؟

 

دیگه نیشمو بسم و جدی گفتم:

 

– خودش بود!

 

پرسید:

 

– باهاش چکار کردی؟ این رویینی که الان میبینم اونی که سالهاست دورادور میشناسم و جدیدا باهاش کار کردم نبود!

 

جدی بهش نگاه کردم و گفتم:

 

– نه نیست دیگه! اون رویین رفته! دنبال همکارتون توی این آدم نگردید!

 

دوباره پرسید:

– باهاش چیکار کردی؟

من رو کردم سمتش و جدی گفتم:

 

– شما باهاش چیکار کرده بودید؟ اصلا فهمیدید با رویین چیکار کردین؟ اصلا یه بار، محض رضای خدا یه بار سعی کردین رویینو بشناسین؟ نه خودش، روحشو…

 

🎆HEALER

🖤#PART_702

 

عجیب نگاهم کرد. سری به تاسف تکون دادم و گفتم:

 

– من رویینو پیدا نکردم حاجی! بقایاشو پیدا کردم! تیکه پاره هاشو! خورده هاشو! می فهمین؟ رویینی که من پیدا کردم هیچی ازش دیگه نمونده بود! داغون بود! شما باهاش چیکار کرده بودین؟

اتفاقا خیلی دوست داشتم یکی از همکارای رویین رو ببینم. قسمت این بود امروز شما رویین جدید رو ببینین و منم گله هامو بهتون بکنم.

 

حاجی اشاره زد راه بیوفتیم و گفت:

 

– مشکلی نداشت. از جون و دل مایه میذاشت و کار می کرد. نمی فهمم چرا میگی داغون بود!

 

عصبی گفتم:

 

– منظورتون از این که میگین با جون و دل کار می کرد چیه؟ این که با کمال میل آدم می کشت؟ یا این که با رضایت قلبی هر عملیات احمقانه و غیر ممکنی که بود بر میداشت و انجامشون می داد؟

 

سریع گفت:

 

– کار رویین اسمش آدم کشی نیست، مقدسه، اسمش دفاعه!

 

پوزخندی زدم و گفتم:

 

– سفسته نکن حاجی! رویین آدم کشی می کرد نه دفاع! با لبخند آدم می کشت! می فهمین؟ می خندید و می کشت!

 

جا خورد! بدم جا خورد!

 

🎆HEALER

🖤#PART_703

 

 

 

 

 

ادامه دادم:

 

– دفاع این طوری نیست! دفاع اینه که هر چقدرم باهاش اوکی باشی اخر شب ادمایی که کشتی میان به خوابت! یادشون میوفتی! داغون میشی! خود شما مگه این طوری نیستین؟

 

متفکر سر تکون داد. همون طور که می رفتیم سمت جیپ گفتم:

 

– رویین این طوری نبود! ذره ای عذاب وجدان نداشت! شده بود براش تفریح! این آدم به نظرتون طبیعیه؟

 

انگار تازه فهمیده باشه چی به چیه. آره شغل رویین مشکلش همینه! براشون ره ای روحت اهمیت نداره! به جهنم که روحت بیماره! کسی هیچ وقت نمی فهمه. مهم اینه که دست به اسلحه ات خوب باشه.

به حاجی گفتم:

 

– ماموریتایی که قبول می کرد… به قول شما با جون دل! شما اسم یدونه آدم رو یش من بیار که مطمئن باشی وقتی بهش میگی این ماموریت احتمال هشتاد درصد تهش شکسته با علاقه قبول کنه و بره به آغوش مرگ! فقط یدونه حاجی!

 

آهی کشید و گفت:

 

– فقط رویین!

 

با تاسف گفتم:

 

– آدمی که سالم باشه برای مردن داوطلب میشه؟ شما چطور اینا رو ندیدین آخه؟ ده سال لعنتی رویین برای شما، برای این مملکت کار کرد! یه بار ازش پرسیدین خب مرگت چیه؟ احمقی چیزی هستی؟ پزسیدین یا نه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 92

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
3 ماه قبل

مرسی قاصدک جونم.دستت در نکنه.پارت گزاری و نظم و ترتیبت حرف نداره.😘

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x