رمان هیلیر پارت ۱۳۳

4.6
(87)

 

 

 

 

 

– مثلا کی؟

 

گفت:

 

– اون روزی که با چمدتا سگ افتادم دنبالتو یادته؟

 

نیشخند زدم و گفتم:

 

– آها اون پاپی کوچولو های ناز و کیوتو میگی؟ آره عزیزم یادمه! یکم اون خاطره سخت از یاد آدم میره.

 

هر کدوم از اون سگا نصف اسب هیکل داشتن. رویین سری تکون داد و گفت:

 

– اره برای همین میگم لامصب! هر کی بود تسلیم یم شد! هر کسی که بود می زد زیر گریه، زن و مرد نداره این جور موقع ها! همه می زنن زیر گریه. ولی تو چیکار کردی؟ پریدی پایین! خیلی دیوونه ای دلیار! وقتی پریدی قلبم ریخت!

 

سری به نشونه یاد آوری اون خاطره تکون دادم و گفتم:

 

– وای اره! بعد یهو اومدی دیدی من سر جامم! پشمات ریخته بود!

 

موهامو نوازش کرد و گفت:

 

– از همون اولم به چشمم با همه آدما متفاوت بودی دل آ…

 

🎆HEALER

🖤#PART_672

 

 

 

توی یه خلسه سکر آور از نوازش موهام بودم که رویین گفت:

 

– به این فکر می کنم الان که اگه همون موقع کشته بودمت چی می شد؟ من کجا بودم الان؟

 

گفتم:

 

– بر می گشتی پادگان! براتم مهم نبود که اون جا به خونت همه تشنه ان! بر می گشتی و مثل دیوونه ها از خودت کار می کشیدی! با اون سربازای وحشی و بیشعور زیر دستت.

خندید و گفت:

 

– اره! اخرشم یکی توی خواب منو می کشت! یا توی یه عملیات دخلمو می آوردن و می گفتن تیر خورد.

 

لرز نشست توی تنم و نگران نگاهش کردم.

بازومو لمس کرد و منو به خودش بیشتر فشرد و گفت:

 

– اتفاقی نمی افته دل آ… من آدمی نیستم که به همین سادگیا بمیرم.

 

نگران لب زدم:

 

– آره ولی دیگه اون آدم سابقم نیستی. یه سوال می پرسم، صادقانه جوابمو بده رویین.

 

سوالی نگاهم کرد. پرسیدم:

 

– بعد از اون سه ماه که مرخصی بهت دادن میخوای برگردی سر کارت؟

 

🎆HEALER

🖤#PART_673

 

 

 

سری تکون داد و گفت:

 

– نمیدونم! اون جا الان میز ریاستش برام رزروه. جدای از اون پست قبلیمم هست و میتونم فرمانده باشم.

 

پرسیدم:

 

– چرا حی می کنم این وسط یدونه ولی هست؟

 

جواب داد:

 

– اره هست! یه ولی بزرگ! خودتم گفتی دیار! من دیگه اون آدم سابق نیستم! نقابی که زده بودم به صورتم افتاده و شکسته! دیگه نمیتونم بردارم چسبش بزنم و دوباره روی صورتم نصبش کنم! دیگه اون آدم سابق نمیشم دلیار! میفهمی چی میگم؟

 

گوشه چشمشو لمس کردم و گفتم:

 

– حالا دیگه رنگا رو میبینی!

 

تایید کرد:

 

– دقیقا! من دیگه رنگا رو میبینم! این نشون میده تا چه حد تغییر کردم. تا چه امیدوار شدم به زندگی! این نشون میده یه دختر خانم ریزه میزه و رنگی رنگی اومده تو دنیام و کل جهانمو رنگ زده!

 

جمله آخرشو با لبخند گفت و خم شد پیشونیمو بوسید. چشمامو با لذت بستم و اجازه دادم رویین حرفشو ادامه بده:

 

🎆HEALER

🖤#PART_674

 

 

– برای همین میگم دل آ! یه ولی این وسط هست! شغلم سر جاشه اما من دیگه سر جام نیستم! هنوزم میتونم برم آدم بکشم، میتونم به سادگی سنگ دل باشم اما… همش ادا در آوردنه! میدونی چی میگم؟ واقعی نیست! اذیتم می کنه.

 

آروم گفتم:

 

– تو می رفتی اون جا سر کار تا یه روزی با افتخار بمیری تا اون آدم بهت افتخار کنه!

 

جواب داد:

 

– آره! من دقیقا به همین خاطر اون شغلو ادامه دادم.

 

لاله گوششو لمس کردم و گفتم:

 

– الان دیگه احتیاجی به این که خودتو به اون آدم اثبات کنی میبینی؟

 

نگاهم کرد و گفت:

 

– دیگه نه! تو خیلی چیزا بهم یاددادی. حتی وقتی که بری، حتی وقتی ترکم کنی این چیزا از یاد من نمیرن!

 

با لبخند و قاطع گفتم:

 

– من ترکت نمی کنم.

 

نگاهم کرد و آروم گفت:

– میکنی دل آم…. تو هم مثل همه آدمای زندگی من یه روزی منو ترک می کنی.

 

🎆HEALER

🖤#PART_675

 

 

 

قاطعانه گفتم:

 

– نمیرم! قبلا هم این بحثو کردیم! من وقتی ترکت می کنم، وقتی این رابطه بینمونو قیچی می کنم که تو دیگه نخوای! که تو بهم بگی گورمو گم کنم! اون موقع ترکت می کنم چون خودت نمیخوای.

در غیر این صور محاله از دست من راحت بشی آقای رویین خان!

 

دستشو رسوند به گردنم و گفت:

 

– دلیار تو برای من حیفی!

من از خدامه پیش من باشی، منِ متحجرِ جنگلی و وحشی، منِ آدم ندیده از خدامه دختر زیبایی مثل تو همیشه پیشم باشه. همیشه دنیامو رنگی کنه، از خدامه تا ابد پیش من بمونی دل آ…!

ولی یه روز خودت می فهمی برای من حیفی! اون روزه که خودت منو رها می کنی و میری! و من از همین الان برای اون روز…. نمیدونم… شاید آماده ام و شاید نه…

 

زل زدم توی چشماش و با لبخند گفتم:

 

– من برای تو حیفم؟ جدی؟ توی متحجر جنگلی وحشی؟

 

سری به نشونه تایید تکون داد! با خنده گفتم:

 

– میشه من فدای این متحجر وحشی جنگلی بشم؟

 

چشماش مهربون نگاهم کرد. دوباره گفتم:

 

– من یکی رو میشناسم که به خودش میگه متحجر و جنگلی ولی درخشان ترین ستاره پیانوی دنیاست!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 87

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان قلب دیوار 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش بدهد. یک دورهمی ساده اولین برخورد…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
3 ماه قبل

چن روز بود اینو نذاشته بودی قاصدکی ممنون

خواننده رمان
پاسخ به  قاصدک .
3 ماه قبل

نه گلم هفته ای یه بار خیلی بده نکن این کارو نمیشه اشتراکیارو هر شب بذاری سه روز یه بار خیلی دیره پارتاشونم کوتاهه

نازنین Mg
پاسخ به  قاصدک .
3 ماه قبل

خب چرا فایلشون رو نمیذاری واسمون؟

آخرین ویرایش 3 ماه قبل توسط نازنین مقدم
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x