رمان هیلیر پارت۱۳۲

4.6
(97)

 

 

 

 

پاشیدم! به معنای حقیقی کلمه شکافتم از خنده. رویین بیشعور فقط یه لبخند محو روی لباش بود. وسط وسط خنده، وقتی داشتم ریسه می رفتم خودشو کشید جلو و عمیق لبامو بوسید….

شت….

خنده ام خفه شد و چیزی بجز یه لبخند محو ازش نموند…

وقتی جدا شدیم متعجب نگاهش کردم که آروم لب زد:

 

– میخواستم طعم خنده هاتو بچشم… میخواستم صدای خنده هاتو ببوسم…!

 

اکلیلی شدم. کوتاه بوسیدمش و لب زدم:

 

– دورت بگردم من! کلا انتحاری عمل می کنی همیشه.

 

مهربون نگاهم کرد. خودمو بیشتر توی آغوش جا دادم و سرمو فرو کردم توی گودی گردنش و گفتم:

 

– دیشب پیشونیمو بوسیدی! وسط سکس! حال خوبمو دو برابر کرد اون کارت.

 

پیشونیمو بوسید و گفت:

 

– پیشونیتو بوسیدم که بهت بفهمونم برام خیلی بیشتر از یه سکس پارتنر مهمی. هدفمند انجامش دادم.

 

با ذوق گفتم:

 

– میتونم به عنوان یه جور اعتراف حسابش کنم این حرفتو؟

 

 

 

 

سری تکون داد و گفت:

 

– از من قرار نیست اعتراف بشنوی.

 

واقعا دوست نداشتم بحث قشنگمون، حال خوبمونو خراب کنم. ته این بحث چیز خوبی نبود. سری تکون دادم و آروم گفتم:

 

– چیزی نگو عمرم! من از نگاهت میخونم همه چیزو.

 

چند لحظه بینمون سکوت شد. تن گرم رویین از درجه حرارت آب بیشتر بود. چشمامو بستم و اجازه دادم گرمای تنش و اون عطر لعنتی ای که همیشه می داد دیوونم کنه. از دیشب تا الان انقدر بهش عادت کرده بودم، انقدر باهاش اخت شده بودم که حتی نمیخواستم یه لحظه ازش دور بشم! شبیه یه تیکه جدا از خودم بود توی یه بدن دیگه. شده بود خونه من، آرامشگاه من.

 

– به چی فکر می کنی؟

 

کوتاه گفتم:

 

– به تو!

 

– به چیِ من؟

 

با افتخار گفتم:

 

– به این که من با شاگرد افسانه ای و معرکه چا یوجین خوابیدم. به این که عاشق فوق العاده ترین مرد این سرزمین شدم! به این که انگشتای کشیده و بلندت همون طوری که روی پیانو معجزه می کنه روی تن منم اعجاز می کنه. به این فکر کردم که من اگه بهت رنگا رو هدیه دادم تو هم به زندگیم معنی دادی…به این چیزا فکر می کردم.

 

 

 

 

پرسید:

 

– اگه پیانیست نبودم چی؟ اگه شاگرد یوجین نبودم؟ بازم همین قدر دوستم داشتی؟

 

سرزنش وار گفتم:

 

– یادت رفته؟ من چطوری عاشقت شدم؟

 

سری تکون داد و گفت:

 

– توی خواب!

 

زبا سر انگشت زدم به شونش و گفتم:

 

– خوبه خودت جواب خودتو میدونی و این مزخرفو ازم می پرسی! من حتی قبل از این که ببینمت عاشقت شدم! وقتی فکر می کردم یه قاتل روانی ای دوستت داشتم!

 

خیره شده بود توی چشمام. انگار خودش جوابمو می دونست اما هی نیاز داشت بشنوه اتش! من حاضر بودم تا هر موقع که میخواد تکرارش کنم براش.

حاضر بودم انقدر بهش محبت کنم، انقدر عشق به پاش بریزم تا کویر قلبش کم کم سراب بشه.

به خاطرش هر کاری می کردم. این ابراز علاقه ها که چیزی نبود. لب زدم:

 

– وقتی فهمیدم پیانیستی، وقتی فهمیدم شاگرد یوجینی فقط احترامم بهت بیشتر شد. بیشتر تحسینت کردم! شخصیتت مرموز تر و پخته تر شد توی قلبم وگرنه تاثیری توی میزان علاقه ام نداشت.

 

 

 

آروم گفت:

 

– میدونی کی نظر من راجع بهت عوض شد؟

 

کنجکاو نگاهش کردم. لبخندی زد و گفت:

 

– همون اوایلی که دیدمت! همون موقع که دیدم تسلیم مرگ شدی و دیگه برای مردن دست و پا نزدی. اعتراف می کنم دل آ، اون روز اگه تقلا کرده بودی برای زنده موندم می کشتمت! باور کن می کشتمت بدون دره ای عداب وجدان! تازه راضی هم بودم.

 

متحیر گفتم:

 

– جدی؟

 

سری تکون داد و گفت:

 

– آره! هر کسی رو قبل از اون میخواستم بکشم التماس می کرد برای زنده بودن! تیر میخوردن ولی بلند می شدن و راه می افتادن تا خودشونو نجات بدن. جون می کندن، نفسای اخرشون بود ولی تلاش می کردن برای زنده بودن اما تو چیکار کردی؟ تسلیمم شدی!خودتو سپردی به دستای من!

 

– تو هم منت سرم گذاشتی و اجازه دادی زنده بمونم؟ مرسی زئوس!

 

تیکه ای که بهش انداختم خنده رو نشوند روی لباش و با صدا خندید. با لذت نگاهش کردم.

بعد از چند ثانیه گفت:

– تو خیلی تخم سگ بودی دل آ…! هر سری یه چیز جدیدی رو می کردی که پشمای آدم بریزه! هر دفعه سورپرایزم می کردی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 97

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان دژخیم 4 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه میشه و اونجا دختر یهودی که…

دانلود رمان شهر زیبا 3.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم…

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x