رمان هیلیر پارت ۱۴۱

4.6
(70)

 

 

 

این یکی دیگه خیلی بیشتر از حد تصورش بود!

به سرفه افتاد و خم شد تا شدید سرفه کنه. با پوزخند و بدون این که ذره ای ری اکشن نشون بدم دست به سینه منتظر ایستادم تا حیرتش تموم بشه. لا به لای سرفه هاش سر بلند کرد و گفت:

 

– چ…چی؟

 

سری تکون دادم. هنوز داشت سرفه می کرد. یکم که آروم شد گفتم:

 

– رویین از همون شبای اولی که اومده بود پادگان کور رنگی گرفت. ده سال لعنتی پیش شما بود و همه جا رو سیاه سفید می دید! فهمیدین اصلا؟

 

دستشو گرفت به قلبش و گفت:

 

– کافی بود بگه! باید می گفت تا معافش کنیم.

 

با پوزخند گفتم:

 

– مثل این که نفهمیدی حاجی! رویین جایی نداشت بره! معاف بشه بره کجا؟ کدوم خونه؟ مجبور بود بمونه توی پادگان. مجبور اون جا بعد از پایان خدمتش کار کنه. مجبور بود توی فرمای روانشناسی دروغ بنویسه وقتی رو لبه مرز جنون تاتی تاتی می کرد!

 

سرشو گرفت بین دستاش! فایده ای نداشت.

دلم برای رویین خون بود که این قدر دردو تحمل کرده بود و دم نزده بود. دلم خون بود براش!

مردی که منو دیشب تا حد مرگ نوازش کرد و به پام محبت ریخت انقدر سختی کشیده بود که حتی وقتی تعریفش می کردم بغض می کردم. نمیتونستم دست رو دست بذارم. اگر کوچک ترین کاری از دستم بر می اومد براش انجام می دادم. مهم نبود خودش اگه می فهمید دیوونه می شد.

 

 

 

حاج فکور گفت:

 

– من هیچ کدوم از اینا رو نمیدونستم. از یکیشم خبر داشتم محال بود بذارم رویین بمونه توی پادگان.

 

سری تکون دادم و گفتم:

 

– نمیفهمیدی حاجی! حاضرم قسم بخورم حتی اگر میفهمیدی سر سوزنی هم برات اهمیت نداشت!

 

عصبی گفت:

 

– ما جانی نیستیم دختر خانم! رویین یدونه از این شرایطو به هر کسی می گفت سریع معاف می شد!

 

گفتم:

 

– حاجی بذار ختم کلامو بگم! شما به اسم خدمت سربازی یه انسانو میگیرید و بعد یه تفاله پرت می کنید بیرون! با روح داغون! با جسم داغون! اعتماد به نفس له شده! شخصیت خورد شده! شغل شما اینه! کارتونه اصلا! هر حرفی هم بزنید توجیحه!

 

رفتم جلو و انگشت اشارمو زدم به سینش و گفتم:

 

– شما مقصر حال بد رویینید! شما و امثال شما!

 

رویین داشت از دور می اومد. سریع به حاجی حرف آخرمو زدم:

 

– هر پیشنهادی به رویین دادین تو اون قتلگاه لعنتی سریع پس میگیرید! اینو بهش مدیونید! به خاطر کارایی که برای شما و این مملکت کرده بهش دین دارید! دیگه نمیذارم پاشو اون جا بذاره! قراره بفرستمش آمریکا پیش مربی پیانوش! رویین دیگه کشش نداره! بسشه! فهمیدین؟

 

 

 

 

زل زد توی چشمام.

با دیدن اخما و صورت جدیم گفت:

 

– فکر نمی کردم این طوری پشت رویین در بیای! بهت نمی اومد!

 

پوزخندی زدم و گفتم:

 

-آؤه بهم نمیاد اما به خاطرش آدممم میکشم!

 

سری تکون داد و گفت:

 

– باید به خیلی چیزا فکر کنم. اگه حرفایی که میگی حقیقت داشته باشه خیلی چیزا هست که باید تغییر کنه!

 

سری تکون دادم و آروم گفم:

 

– اینو به عنوان جواب مثبتتون در نظر میگیرم حاج فکور!

 

رویین زیادی نزدیک شده بود برای همین زدم اون کانال و گفتم:

 

– یعنی خب میدونم حق با شماست ولی توروخدا! مگه این جا تگزاسه؟ آخه کی میاد یهویی بهتون حمله کنه که با خودتون کلت کمری حمل می کنین؟ اگه یه بچه اینو پیش شما ببینه چی؟ به نظرم حاجی، این به جای این که تاثر مثبت بذاره فقط تاثیر منفیش دهن همه رو سرویس مس کنه. شما تاحالا به اینش فکر کردین که وقتی این قدر توی پوشوندنش بی دقتین خب یه جنایت کار میتونه به سادگی ببینه و برنامشو کنکل کنه! این طوری شما فرصت بتمن بازی رو از دست میدین و جون یه عده آدم رو هم به خطر میندازین! حداقل می دادین مادر بزرگ من براش یه روکش می بافت، این طوری بیشتر استتار می شد تا این جوری که خودتون سعی کردین مخفیش کنین! انگار عمدا خواستین خفن به نظر ….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین Mg
2 ماه قبل

دلمون واسه پارت گذاری های تندتند قبل تنگ شده زود روبه راه شو قاصدک جونم خداقوت

camellia
2 ماه قبل

دستت درد نکنه و ممنون ومتشکر به خاطر این یکی هم قاصدک جونم😍😊🤗خدایگیش پارت گزاریت حرف نداره.یعنی مایوسمون می کنی,هر روز یه چندتا رو پارت گزاری میکنی😌😘

آخرین ویرایش 2 ماه قبل توسط camellia
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x