رمان مال من باش پارت 363 سال پیش۲ دیدگاهسرمو از روی شونه ی افشین بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم ولی اثری از ایلیاد ندیدم ! همینطور متعجب داشتم دور و وَرمو دید میزدم که با صدای…
رمان مال من باش پارت 353 سال پیشبدون دیدگاههمه ی بچه ها مشغول تعریف کردن از صدای جذابش بودن و اونم گاهی با لبخند های کوچیک و خاصی ازشون تشکر میکرد ! با حسرت به آرژان زل زده…
رمان پسرخاله پارت 1793 سال پیش۱۳ دیدگاه دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم: -میفهمم خاله.نه من از شما دلخورم نه سوفیا…اینو مطمئنم! فکر کنم خیلی مطمئن نبود.آخه خوشحال به…
رمان مال من باش پارت 343 سال پیش۲ دیدگاهبا بهت و تعجب به چهره ی گریم شدم توی آینه زل زدم … این واقعا منم؟! … خیییلی زیاد تغییر کرده بودم ! همینطور داشتم چهره ی جدیدمو توی…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت343 سال پیش۲ دیدگاهبا ورود عماد بحث مسافرت جدی تر شد از لحظه ای که اومده حتی یه نگاهم به سمتش ننداختم . قرار شد اخر همین هفته من و عامر…
رمان مال من باش پارت 333 سال پیشبدون دیدگاه&& سارا && هدفون رو روی گوشام گذاشتم و به گوشیم وصلش کردم … روی آهنگ مورد نظرم کلیک کردم ، بعد از چند لحظه صدای آهنگ بلند شد :…
رمان مال من باش پارت 323 سال پیش۱ دیدگاه&& ایلیاد && داشتم با تلفن حرف میزدم که صدای جیغ سارا به گوشم رسید … زودی برگشتم و به استخر خیره شدم … خدای منننن ! بهش گفته بودم…
رمان پسرخاله پارت 1783 سال پیش۱۱ دیدگاه وسایل مورد نیازم رو منظم و مرتب تو صندوق عقب ماشین جا دادم و به همه ی اونها با دقت نگاه کردم که خیالم راحت بشه چیزی رو…
رمان مال من باش پارت 313 سال پیشبدون دیدگاهبا استرس به استخر خیره شده بودم که صدای ایلیاد رو شنیدم … _ ای بابا … بیا دیگه سارا ! اون رفته بود توی استخر و الانم معطل من…
رمان مال من باش پارت 303 سال پیش۴ دیدگاه&& سارا && متعجب به ایلیاد و اون ماده ی عجیب ، غریبِ توی دستش خیره شدم … _ خب … اگه گفتی این چیه؟! شونه ای بالا انداختم و…
رمان مال من باش پارت 293 سال پیشبدون دیدگاهازرفتن افشین که مطمعن شدم ، برگشتم و به سمت عمارت پا تند کردم … داخل که شدم ، به طرف اتاق سارا حرکت کردم … اما همینکه در رو…
رمان پسرخاله پارت 1773 سال پیش۸ دیدگاه جمله ی بابا واسم شیرینترین جمله ی دنیا بود چون به معنای رسیدن بود. به معنای داشتن سوفیا! یاسر مشتی به بازوم زد و با لبخند گفت: …
رمان مال من باش پارت 283 سال پیش۲ دیدگاه&& ایلیاد && عصبی به سارا خیره شده بودم که صدای زنگ خونه بلند شد … یعنی کی میتونست باشه؟! فشاری به مچ دستش آوردم که صورتش توی هم رفت…
رمان پسرخاله پارت 1763 سال پیش۳ دیدگاه عجیب و غریب شده بود بابا. آخه مگه میشد کوتاه بیاد و موافقت بکنه اون هم وقتی سرسختاته معتقد بود نن باید با مائده اردواج کنم و اون…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 333 سال پیش۳ دیدگاهعماد:بریم عمارت دیگه؟ نازگل:آره بریم نیم ساعت بعد رسیدیم عمارت ماشین و داخل حیاط چ برد و از ماشین پیاده شدیم. مریم جون به استقبالمون اومد و گفت: خسته نباشید…