پاییزه خزون از درد بند بند سلولای تنم ضعف رفت ،چشمامو از درد سفت بستم ….صدای قدماشون که نزدیکم میشدن مثل ناقوس مرگ بود برام ….ولی دیگ جونی نبود که…

این که داشت به من حس عذاب وجدان می داد اصلا فایده ای نداشت. – خب این‌ کجاش بده؟ درسته بچه داشتن شیرینه اما دردسر های خودش هم داره …مثلا…

#پارت_9 شاید .. شاید عاشقش شده باشم؟! ولی نه ، نه نمیخوام… نمیذارم رسیدیم به خونه… وسایلا رو گذاشت تو اتاق و درو قفل کرد چشماش عصبی بود … چرا…

هوفی کشیدم و سری واسه دور شدن این افکار مزخرف ازم ، تکون دادم … نگاهمو به ساعت دیواری دوختم ، ساعت نزدیکای چهار بود … . خمیازه ی بلندی…

#پارت_8 تا برگشتم ببینم میثاق چی ازم میخواست دیدم آراد رفته و نتونستم ازش چیزی بپرسم… شاید الان از دست میثاق ناراحت و عصبی بود ، ولی … ولی چه…

سمتش برگشتم. – چی از جونم می خوای؟ لبخند گوشه لبش شکل گرفت. – خودتو! پچ زدم: – اون موقع که منو داشتی، فراریم دادی! حالا که دیگه دارم ازدواج…

* * * * خاله با چشمایی گریون منو کشید تو بغلش … آهی کشیدم و دستمو آروم و نوازش وار رو پشتش کشیدم … . بعد از چند لحظه…

#پارت_7 🌪3 ساعت بعد🌪 🏷میثاق منشی اومد داخل … ــ کاری داشتید آقای آتاش؟ سری تکون دادم و همونطور که لیست حساب ها رو بالا پایین میکردم گفتم +اره ……

#پارت_6 ⛓️میثاق⛓️ +از بس دوسِت دارم ماهی جون عشق خودمی شما! خیلی شبیه مامان خدابیامرزمی..! اگه اون و ارباب شاهین (پدرم) بودن ، شاید الان اوضاعم اینجوری نبود… لبخند تلخی…

  پاییزه خزون _این چه حرفیه ساحل چیشد یه دفعه آخه مهرشاد چیزی گفت پوزخندی زدمو گفتم _نه عزیزم هیچی سمیرا به حرف اومد _ساحل کجا داری این موقع شب…

تا برگشتن آیدا از مدرسه اتاقش رو مرتب کردم و تمام وسایاش رو به تنهایی جا به جا کردم. کمر درد بد جور بهم فشار می اورد و با این…

#پارت_5 اهمیت ندادم و مشغول خوردن صبحانه شدم… 🏷رستا داشتم تو تب میسوختم ــ الان خوب میشی صبر کن یه قرص واست بیارم تا خواست بره دستشو گرفتم و آروم…

همینطور داشتیم با هم کلکل میکردیم که با صدای خاله ، به خودمون اومدیم : _ سارا و فلور … یه دیقه به من گوش میدین؟! … هر دو ساکت…