رمان شاهزاده قلبم پارت 333 سال پیش۵ دیدگاه+آرسااام آرسااام..! ای بابا بیدار شو دیگه خواب به خواب نرفتی که! غلتی زد و ساعدشو گذاشت رو چشماش خیلی بی حوصله و خوابالو با صدای دورگش گفت: ــ دلوین…
رمان شاهزاده قلبم پارت 323 سال پیش۷ دیدگاهدلوینمممم🥺🍃 + استاد کاترینو میشناسی بهت زده و متعجب پرسید ــ چ..چطور مگه؟! نفسمو کلافه بیرون فرستادم +خودتو به اون راه نزن میدونم نامزد اهورا بوده … فقد میخواستم از…
رمان شاهزاده قلبم پارت 313 سال پیش۶ دیدگاهکیارش ــ خیلی خوشحالم براتون … پایدار ! هیلدا ام لبخند مهربونی زد و حرفشو تایید کرد تشکر کردیم و مشغول خوردن نهار شدیم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بارمان ، رادمان ، کیارش…
رمان شاهزاده قلبم پارت 303 سال پیش۴ دیدگاهبارمان نگاهش شیطون شد و آروم گفت: ــ داش الان تو خواب میکشنش بیدارش نمیکنی؟! همه آروم خندیدیم و آرتا گفت: ــ نه … بذار بخوابه خیلی خستس امروز زیاد…
رمان شاهزاده قلبم پارت 293 سال پیش۱۳ دیدگاهلبخند ریزی تحویلم داد … بعد خوردن غذا رفتیم عمارت آرسام و کاترینو جلوی در دیدیم با عصبانیت از پشت دندونای چفت شدش غرید ــ این اینجا چیکار میکنه؟! مار…
رمان شاهزاده قلبم پارت 283 سال پیش۱۰ دیدگاهبا نفس نفس از خواب که چه عرض کنم .. از کابوسی که دیده بودم بیدار شدم و یه لیوان آب واسه خودم ریختم و به سختی خوردم دویدم سمت…
رمان شاهزاده قلبم پارت 273 سال پیش۱۰ دیدگاهچشامو ریز کردمو کنجکاوانه پرسیدم : +چه مشکلی؟! چه دوراهی؟! نفسشو بیرون فرستاد و درو بست . اومد کنارم رو تخت دراز کشید … دستشو بین موهام نوازشوار میکشید و…
رمان شاهزاده قلبم پارت 263 سال پیشبدون دیدگاهچشم غره ای بهم رفت و گفت: ــ اوکی مرسی … من خیلی گشنمه بریم ناهار؟! دستشو گرفتم… +منم خیلی گشنمه رفتیم سمت آشپز خونه و به آلیا گفتم واسمون…
رمان شاهزاده قلبم پارت 253 سال پیش۴ دیدگاهلبخند ریزی زدمو گفتم: ــ منم مال تو! سرشو به دیوار تکیه داد و دوباره آب دهنشو قورت داد … سیب گلوش بالا پایین شد و برای هزارمین بار از…
رمان شاهزاده قلبم پارت 243 سال پیش۶ دیدگاهبلخره صب شد و از خواب بیدار شدم ساعت رو میزو نگا کردم… ساعت 7 و 40 دیقه… نگاهش به چهره مظلوم دلوین که تو خواب بود و دهنش…
رمان شاهزاده قلبم پارت 233 سال پیش۶ دیدگاهنشستم کنارش و از شکلات تلخی که میدونستم عاشقشه و حسابی حالشو جا میاره شروع کردم… +دلوین دهن مبارکتو باز کن لبخند ریزی زد و گفت: ــ اممممم آرسام از…
رمان شاهزاده قلبم پارت 223 سال پیش۳ دیدگاهرومو کردم سمتش و آروم گفتم: +هیچی … مرسی که حقیقتو گفتی…! ــ دلوین! من .. من به خاطر مرگ هیلدا متاسفم اینو گفت و قطره اشکی از چشماش چکید…
رمان شاهزاده قلبم پارت 213 سال پیش۱۱ دیدگاه✓♡آرسام♡✓ نشسته بودم تو کافه و داشتم قهوه تلخمو مزه مزه میکردم سیگارمو روشن کردمو پوک عمیقی زدم تو فکر بودم چجوری تونست دروغ بگه؟! چجوری تونست…
رمان شاهزاده قلبم پارت 203 سال پیشبدون دیدگاهناخوداگاه اخم غلیظی رو پیشونیم جا خوش کرد و با عصبانیت زیادی که تو صدام بود گفتم: +گفتم دکتر بگه! مگه تو دکتری؟! با چشم و ابرو به دکتر اشاره…
رمان شاهزاده قلبم پارت 193 سال پیش۷ دیدگاههیلدا ــ آرسام جون من مواظب خودت و دلوین باش … شاهین آدم خطرناکیه و ممکنه جاسوس براتون گذاشته باشه سرمو به معنی باشه تکون دادم و دلوین رفت سمت…