رمان شاهزاده قلبم پارت 33

2.5
(4)

+آرسااام آرسااام..!
ای بابا بیدار شو دیگه خواب به خواب نرفتی که!

غلتی زد و ساعدشو گذاشت رو چشماش
خیلی بی حوصله و خوابالو با صدای دورگش گفت:

ــ دلوین بذار بخوام ، خستم عین چی خوابم میاد

عصبی دستشو از رو چشاش برداشتم

+آرساااام اونی که باید خسته باشه منم نه تو!
من گشنمه برو یه چیزی بیار بخورم

چشاشو باز کرد و نشست رو تخت
دستی تو موهاش کشید و خیلی خیلی آروم گفت:

ــ تانکر کی بودی تو

با مشت زدم تو پشتش

+زهر مار! شنیدم چی گفتی!
من به این مانکنی چتور دلت میااااد

به سرعت برگشت سمتم ، با چشای خمار و خندونش گفت:

ــ به تو نگفتم ، حالا چرا حار میشی؟!

مشت دیگه ای بهش زدمو گفتم:

+خرت از پل گذشت آرسام؟!
هوم؟!

دستشو به نشونه تسلیم بالا آورد :

ــ نه نه الان میرم برات صبونه میارم

بلند شد و اول تو حموم اتاق دست و روشو شست و رفت بیرون

پوفِ کلافه ای کشیدم … هیچ جوره نمیتونستم با صدای قار و قور معدم کنار بیام ، دیگه داشتم بالا میاوردم
از رو تخت بلند شدمو رفتم سمت کمدی که گوشه‌ی اتاق بود و درشو باز کردم …
سوتی کشیدمو با خودم گفتم:

+او ماد گای!

با تته پته اومدم جملمو درس کنم که قشنگ زدم زیر هرچی تعجب و گاد و ماد و مای و … بود

+ ینی او گای مادر!

انقد با هیلدا اینجوری حرف زده بودم که کلا مغزم ریخته بود به هم

ده دیقه تو فکر این بودم که جملمو چجوری درس کنم
دو دیقه آخرم یه سارافون با چهار خونه های ریز مشکی و سفید ، خاکستری با شلوار ستش پوشیدم و رفتم پایین

رو یه طرف میز صبحونه یه فنجون شیر داغ با کیک ساده خونگی چیده بود و اون یکی طرف یه فنجون قهوه با کیک شکلاتی

زبونی رو لبام کشیدم و رفتم اون قسمتی که چیزای خوشمزه تری داشت

“قهوه و کیک شکلاتی”

تا خواستم بشینم صدای آرسام از تو آشپز خونه اومد

ــ اونجا نشین!

با بهت به آرسام و بعد اونجایی که نشسته بودم نگا کردم و پرسیدم

+اینجا رو میگی؟!

از آشپزخونه بیرون اومد و وایستاد بالا سرم…
چشاشو ریز کرد و سری تکون داد

ــ فک کردی وختی به تو اشاره میکنم کجا رو باید بگم؟!

تو گلو خندید و بازومو گرفت و بلندم کرد
بردم اون طرف میز و خودش برگشت سر جای اول من

با دهن باز نگاش میکردم

ــ الان پشه میره توش

خنده ریزی کرد و با کارد یه تیکه کوچیک از کیکشو گذاشت تو دهنش و کمی از قهوه خورد

عصبی گفتم:

+م..من شیر دوس نداااااارم کیک ساده ام نمیخوااااام

من میگفتم و اون میخندید

ــ دلی اونا برات مفیده شیر پر چرب برات گرم کردم بخوری حالت خوب بشه
قهوه و شکلات کم خونی میارن نباید بخوری !

سعی در کنترل خودم داشتم …
نفس عمیقی کشیدمو نشستم رو صندلیم
شیرمو یه نفس سر کشیدمو از سر لج جلو چشای متعجب آرسام تیکه های کیکو خالی خوردم …

بعد اینکه صبحونمونو خوردیم از رو صندلی بلند شدمو خواستم برم سمت آشپزخونه که یه لیوان آب بخورم از بس که گلوم خشک شده بود
ولی یهو سرم گیج رفت و خواستم بیوفتم زمین که تو آغوش گرم آرسام فرود اومدم و سیاهی محض🖤🍂

♡✓آرسام✓♡

ساعت 10 شب بود و دلوین هنوز بیهوش رو تخت خوابیده بود
دکتر گفت حالش داره بهتر میشه ولی نباید زیاد فشار روش باشه و این بیهوشیا تا بهبود کاملش ادامه داره …
با این حال از نگرانیم ذره ای کم نمیشد
نه نهار خوردم نه شام و چشام داشت میسوخت

دستی تو موهاش کشیدمو گفتم:

+عروسک نمیخوای بیدار بشی؟!
پاشو دیگه تو همین چن ساعت دلم کلی برات تنگ شده …
نه ناهار خوردی نه شام ، فقد سرم غذایی بهت وصل بوده …

انگشت اشارمو رو لباش کشیدمو ادامه دادم

+نگا کن لبای خوشگلت خشک شده…

من میگفتم و میگفتم و میگفتم تا وختی که خوابم برد و دیگه نفهمیدم چیشد …

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
Helya
2 سال قبل

فلور دهنت😂او گای مادر چی بود دیگه😂😂

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😂به منم یاد بده واقعا بعضی وقتا نیازه ی سری فحش ناشناخته به معلما بدم

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😂درود بر شما قهرمان

atena
atena
2 سال قبل

فلور فردا صبح ۷:۳۰ بیدار بودی پیام بده

Yaganeh
Yaganeh
2 سال قبل

واییی نگو که میخوای دلوین و بکشی ها دلوین
آخه از تو بعید نیستا
یا آخر سر دلوینو میکشی یا آرسام
😂😂😉😀😆😅

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x