رمان عشق خلافکار پارت 45

۱۹ دیدگاه
ناراحت با چشمای اشکیش نگام کرد. _ مامان بابام ازهم طلاق گرفتن چند سال پیش و من و خواهرم رو به حال خودمون گذاشتن و رفتن هرکدوم یه جای دنیا…

رمان عشق خلافکار پارت 44

۲۱ دیدگاه
چند روز بعد….. چمدونم رو برداشتم و تو صندوق عقب ماشین دنیل گذاشتم و رفتم در عقب رو باز کردم و رو صندلی نشستم و منتظر الکس و امیلی شدم.…

رمان عشق خلافکار پارت 43

بدون دیدگاه
الکس به من اشاره میکنه و میگه: اما یکی باید مواظب این شاسکول باشه اخمی میکنم و میگم: اوهوی من اینجاما الکس: هستی که هستی واقعیت رو دارم میگم. اینکارات…

رمان عشق خلافکار پارت 42

بدون دیدگاه
خواب آلود گفتم: امی یه پنج مین بهم وقت بده بخوابم. _ نمیشه. پاشو ، پاشو ببینم. _ امی جان ننه قمر بزار خوابم میاد با صدای خندون گفت: ننه…

رمان عشق خلافکار پارت 41

۲۹ دیدگاه
_ حتما نباید که من بهشون خبر بدم. یکی از افرادم بهشون میگه _ حتما هم اونا حرف یه غریبه رو باور میکنن. _ شک که میکنن. اونطوری تو هم…

رمان عشق خلافکار پارت 40

۱۵ دیدگاه
بغل آدرین نشستم که برای طبیعی جلوه دادن دسشتو دور کمرم گذاشت و یه جورایی تو آغوشش رفتم. کلاوس همینکه منو اینجا دیده بود حسابی عصبانی بود از دستم با…

رمان عشق خلافکار پارت 39

۱۱ دیدگاه
مسیر با حرف های من و آدرین که گاهی درمورد کاری بود که میخواستم انجام بدم گاهی در مورد دانشگاه و گاهی هم به شوخی و خنده بود گذشت و…

رمان عشق خلافکار پارت 38

۱۲ دیدگاه
الکس و از چنگ دنیل در آوردم و پریدم بغل داداشیم. بعد چند ثانیه از بغلش در اومدم و با یه لبخند مهربون نگاش کردم. _ پس دیگه غم بی…

رمان عشق خلافکار پارت 37

۵ دیدگاه
_ اووممم بد فکری هم نیستا ولی اگه واقعی بود یه کیف دیگه ای میداد یکی پس گردنش زدم _ بیشوور هیز خندید و دستاشو آورد بالا و گفت: باشه…

رمان عشق خلافکار پارت 36

۴ دیدگاه
بعد از کلی فک زدن من ادرین گفت: خب تو که میخوای انتقام بگیری به اینش فکر نکردی چطوری باید نفوذ کنی؟ _ خب میخواستم اطلاعات رو دیدم بعد یه…

رمان عشق خلافکار پارت 34

بدون دیدگاه
صبح با سروصدای یکی بیدار شدم _ امیلی بخواب منم بخوابم انقدر وسیله هارو تکون نده _بیدار شو دیگه چقدر میخوابی تو!؟. _ بابا یه امروزو دانشگاه ندارم بیخیال شو…

رمان عشق خلافکار پارت 33

۳ دیدگاه
بعد چندثانیه جیغ زدن چشامو باز کردم و به آستینم که کشیده شده بود نگاه کردم که دیدم به دستگیره در یکی از اتاقا گیر کرده. نفسمو بیرون دادم. _…

رمان عشق خلافکار پارت 32

بدون دیدگاه
_ توالان کدوم دانشگاه میری؟ _ آکسفورد _ خب منم همونجام _ خوبه که! یه روز بعد دانشگاه همدیگرو ببینیم؟ _ اوکی. یه تجدید دیدار هم میشه امیلی با یه…

رمان عشق خلافکار پارت 31

۲ دیدگاه
شب شده بود و حوصله ی منم طبق معمول زیرش شعله هاش زیاد بودو و داشت سر میرفت رفتم پیش امی. _ عشقممم دوست خله قشنگممم بیا بریم فیلم ببینیم…