رمان عشق خلافکار پارت 42

4.8
(6)

خواب آلود گفتم: امی یه پنج مین بهم وقت بده بخوابم.

_ نمیشه. پاشو ، پاشو ببینم.

_ امی جان ننه قمر بزار خوابم میاد

با صدای خندون گفت: ننه قمر کیه؟

_ ننجون تو دیگه. بزار بخوابم.

_ اه پاشو دیگه.

انقدر حرف زد که آخر سر دستشو کشیدم و انداختمش رو تخت و عین یه بالشت بغلش کردم و گفتم: تو خوابت نمیاد ولی من خوابم میاد یا با من میخوابی یا بلند شو برو گیر نده بهم تا بخوابم.

گودی زیر چشمش زار میزد که زیاد نخوابیده ولی نمیدونم چجوری این همه انرژی داشت.

یکم تقلا کرد که در بره و آخرسر مث اینکه خودشم خوابش گرفت که تو جاش دیگه تکون نخورد و خودش پاشو انداخت رومو بغلم کرد و گفت: باشه ولی تا ساعت هشت و نیم.

با کمال میل دوباره گرفتم خوابیدم.

به دقیقه نکشید که صدای خرمگس هم اومد.

خرمگس: به به! میبینم که همدیگرو بغل گرفتین خوابیدین که. بعد اونموقع که ما میخواستیم با شوما بخوابیم تخت جا نداشت ها؟

برگشتم طرف الکس و گفتم: آقا من یه کله صبحی میخوام بخوابم ها همه تون الان اینجایین.

بعدشم تو ساعت 6 صبح اینجا چیکار میکنی؟ نمیگی مردم خوابن؟

_ تو دیشب اومدی متوجه ما نشدی. من چیکار کنم؟

_ تو دیشب اینجا چیکار داشتی؟

_ اومده بودیم خاله اینا رو ببینیم که اصرار کردن اینجا شب بمونیم تو هم که میدونی مرغ خاله یه پا داره. نمیتونی رو حرفش حرف بزنی یا نه با دمپایی ابری مواجه میشی.

من که دیگه خواب از سرم پریده بود شیطون گفتم: صداتون که دیشب نمیومد.

الکس که هنوز موضوع رو نگرفته بود گفت: چونکه خواب بودیم دیگه.

امیلی: خنگی دیگه. این منظورش یه چی دیگه هست.

الکس که تازه متوجه شد من چی گفته بودم اومد پرید روم و شروع کرد دعوام کردن. امیلی هم به کمکم شتافت تا منو از دست الکس نجات بده منم که فقط زبون و مغزم از حالت خواب درومده بودن و بدنم هنوز خواب بود هیچکاری نمی تونسته بکنم و فقط نظاره گر بودم. آخر سر امیلی موفق شد الکس رو از روم کنار برداره و بغلم بندازه و خودشم که معلوم بود از زور زیادی الکس خسته شده اونطرف من افتاد. نگاهم رو دورتادور اتاق چرخوندم که چشمم به دنیل و میسون افتاد که ریز ریز میخندیدن. چشم غره براشون رفتم که خنده شون تبدیل به قهقه شد. روبهشون گفتم: ای بترگین انقدر میخندین. ایشالله غمباد بگیرین ، طاعون بگیرین من از دستتون خلاص شم. عذاب خالصین همتون از الکس گرفته تا شماها.

الکس زد تو سرم و گفت: اسکوت.

منم دیگه حرفی نزدم و پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم و بعدش خودمو از جادوگری که هانسل و گرتل رو میخواست کباب کنه بخوره به خود اصلیم تغییر دادم.

با بچه ها رفتیم یه رستوران صبحونه خوردیم و بعدش هم خونه الکس و دنیل رفتیم. البته خب میسون گفت با دوستاش میخواد بره جایی که اونو رسوندیم. امیلی هم که دیگه خیلی کار کرده بود خودشو نگه داشته بود تا بریم خونه الکس تا جریانو تعریف کنم. بعد گفتن اتفاقاتی که افتاده بود با چهره سه عدد قوزمیت خشک شده مواجه شدم. دستمو جلو صورتشون تکون دادم و گفتم:آهای کجا رفتین؟ از سوسک سیاه به خرمگس ها جواب بدین.

تکونی خوردن و به خودشون اومدن و شروع کردن به همزمان حرف زدن و سوال پیچ کردن. دیگه سرم داشت میترکید که دنیل خودش که کلافه شده بود از بس باهم حرف زده بودن اون دوتارو ساکت کرد و به ترتیب سوالشون رو پرسیدن و منم جوابشونو میدادم.

دنیل دستی به ته ریشش که قیافه ش رو مردونه تر کرده بود کشید و گفت: آرتمیس ازین بازی مسخره بیا بیرون دیروز سیلی خوردی معلوم نیست فردا چه بلایی سر تو یا کس دیگه ای بیاد؟

_ نگران نباش نمیزارم اتفاق بدی برای کسی بیوفته.

دنیل: پس منم باید بیام تو این ماجرایی که راه انداختی وگرنه نمیزارم ادامه بدی. خودتم خوب میدونی که من حرفی میزنم سرش میمونم.

پوف کلافه ای میکشم و میام که جوابشو بدم که الکس زودتر میگه: منم باید باشم.

دنیل رو بهش با اخم میگه: نخیر نمیشه اتفاقی برای تو بیوفته من خودمو نمی بخشم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کاریزما 3.7 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک فقیر در…

دانلود رمان ارتیاب 4 (9)

بدون دیدگاه
    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می شوند هم‌ خانه‌ی دکتر سهند نریمان…

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x