رمان عشق خلافکار پارت 39

5
(6)

مسیر با حرف های من و آدرین که گاهی درمورد کاری بود که میخواستم انجام بدم

گاهی در مورد دانشگاه و گاهی هم به شوخی و خنده بود گذشت و رسیدیم به یه عمارت

که دست کمی از قصر نداشت و یکمی از خونه با بزرگتر بود . من مثل دخترای دیگه که تا

اینجارو میدیدن دهنشون آب میوفتاد نبودم و برام اینجا و ثروتی که صاحبش داشت برام

مهم نبود چونکه مسلما نصف پولش از قاچاق ما دخترا و نصف دیگش باید از مواد مخدر و

معتاد کردن جوونای همه ی دنیا باشه.

نگهبان عمارت با دیدن آدرین که انگار از قبل میشناختش درو باز کرد و ماشین به سمت داخل

حیاط عمارت رفت. ماشین یک دور ، دور حوضی که وسط بود و دست کمی از یه میدان

نداشت زد و جلوی در عمارت توقف کرد. من و آدرین همزمان از ماشین پیاده شدیم و ادرین

سوییچ رو به پسری که منتظر بود تا بره ماشین رو پارک کنه داد. بازوشو سمتم گرفت و

گفت: افتخار میدین مادمازل؟

دستمو دور بازوش حلقه کردم و لبخندی به روش پاشیدم. خودم اگه خبر نداشتم که برای

چی اینحا اومدم ، باورم میشد که نامزد آدرین م. در رو یکی از خدمتکار ها باز کرد و باهم

داخل شدیم. رفتیم روی یکی از مبلای دونفره نشستیم که به خاطر شلوغی کسی متوجه ورود

ما نشد. به سمت راستم که جمعیتی از دختر و پسرا که توی هم می لولیدن نگاه کردم. بعد از

چند مین صدای مردی که به نظر جوون بود اومد که آدرین رو صدا زد. برگشتم سمت صدا که

دیدم مردی خوش پوش که کت شلوار مشکی پوشیده بود سمت ما میومد. من و آدرین بلند شدیم

که آدرین دستشو دور کمرم حلقه کرد و بهش سلام کرد و دستشو جلو برد و باهم دست دادن. مرد

که معلوم بود میزبانه و اسمش هم دیوید بود به من با تعجب نگاه کرد و گفت: این خانم زیبا

رو معرفی نمیکنی؟

لحنش یکم مخلوطی از هوس و ش. هوت بود و زیاد خوشم نیومد ازش ولی توجهی نکردم

چونکه میدونستم بخواد کاریم هم بکنه با تمرینایی که قبلا میکردم میتونم خودمو نجات بدم

آدرین اخم ریزی کرد و کمر محکم تو دستش فشرد. تعجب کردم از کارش ، کسی که باید از

لحن دیوید ناراحت باشه منم نه اون که هیچ ربطی به من به جز یکی از دوستام مثل دوستای

دیگه م نداره و گذاشتم به پای نمایش بازی کردنش.

آدرین: نامزدم ، آرتمیس.

دیوید که انگار دنبال درستی و راستی حرف آدرین بود به دستامون نگاه میکنه تا بتونه چیزی

ازش دست گیر شه ولی من قبلا فکرشو کرده بودم و یه انگشتر ست پوشیده بودیم که کسی

به چیزی شک نکنه. انکار که باورش شده باشه میگه: منم دیوید هستم خوشوقتم از آشناییتون

. بعد دستشو دراز میکنه سمتم که دستشو میگیریم با لبخند ساختگی میگم: همچنین.

دوباره نشستیم سر جامون و مشغول حرف زدن شدیم. کم کم کسایی اومدن که آدرین معرفیشون

کرد و باهاشون آشنا شدم. دختری بین اون کسایی که اومدن بود به اسم تیلور. صورت قشنگی

داشت که فقط بینی ش رو عمل کرده بود ولی هیکلش معلوم بود سی. نههاش پروتزه. در نظر اول

قابل اعتماد میومد ولی با کمی دقت میشد رنگ خباثت و نفرت رو که به بعضی ها نگاه میکرد دید.

باهاش مشغول صحبت کردن شدم تا تنها نباشم و از قضا یکی از دوستای نزدیک آدرین تو کار

هستش. منتظر بودم تا کلاوس بیاد و با دیدن من غافلگیر بشه. حوصله م داشت سر میرفت.

آدرین که مشغوله حرف زدن با کسای دیگه بود رو صدا زدم که صورتش برگشت طرفم

_ کلاوس نمیاد؟

اون که متوجه کلافگی من شد گفت: میاد صبر کن. معمپلا فقط به خاطر معامله میاد و زود

میره و حوصله این جمع هارو زیاد نداره. دلت میخواد تا بیاد بریم برقصیم؟

من که میخواستم زودتر زمان بگذره و کلاوس بیاد با کلافگی سر تکون دادم که بلند شد و

دستمو گرفت تا بلند شم و باهم به سمت پیست رقص رفتیم. آهنگش که مخصوص رقص های

تانگو و… نبود همونطور روبروی هم مشغول رقصیدن شدیم و گاهی هم تو آغوش هم رقصیدیم

که از دور دیدم کلاوس با پسری همسن خودش مشغول صحبت بود و گاهی هم که صحبتش

تموم میشد به پیست رقص نگاه میکرد. اما متوجه من نمیشد.

به آدرین اشاره زدم که کلاوس اومده که اونم دیدش و بعد از کمی وقت تلف کردن برگشتیم

پیششون که آدرین به کلاوس و پسری که همراهش بود سلام کرد که از آدرین فهمیدم اون

پسره اسمش الیوره. کلاوس با اخم برگشت طرف آدرین و حس کردم تو چشاش نفرت بدجوری

داره موج مکزیکی میره. اما با دیدن من بغل آدرین شوکه شد. معلوم بود انتظار منو تو این

جمع اونم کنار آدرین نداشت. مجبور شدم جوری نقش بازی کنم که غریبه هستیم و به سمت

کلاوس و الیور گفتم: سلام من آرتمیس م و شما ها؟

دستمو جلو بردم که ازون حالت درومد و خودشو به نشناختن زد. الیور دستمو گرفت و

فشار داد گفت : منم الیورم خوشوقتم.

_ همچنین.

کلاوس هم دستمو گرفت و محکم فشار داد و گفت: منم کلاوسم

_ خوشوقتم.

همچنینی زیر لب گفت و دستمو ول کرد و با چشماش که ازش خشم میبارید برام

خط و نشون کشید

 

 

سلام دوستان. میخواستم یه چیزی رو بگم. اینکه من تاحالا تو نظرات به چند نفر گفته بودم بازم اینجا میگم من قبلا تو سایت دیگه گذاشته بودم رمانمو و بعد اینکه آوردم اینجا مجبور میشدم 5 یا 6 پارت در روز بزارم که به پارت مورد نظرم برسه و در اصل من میخواستم روزی یه پارت بزارم. این چندروز هم حالا دعا میکنم براتون پیش نیاد ولی با مشکلاتی روبرو بودم که همون کارای مدرسه و چیزای مختلف رو هم انجام میدادم به زور بود و نمیتونستم پارت بزارم و خیلی خسته بودم و مشکلاتی که داشتم دیگه جونی واسم نمونده بود و نمیتونستم پارت بزارم. حالا بین این چندروز یه دوستی اومدن و بدون هیچ خبری از چیزی چیزایی گفتن که ناراحت کننده بود و بدون اینکه بدونه ممکنه قلب یکیو بشکونه اینکارو کرد 🙂🙃 بچه ها اینم بگم که اگه کسی از داستان رمانم خوشش نیومده و یا اینکه فک میکنه من پارت گذاریم نامنظمه لطفا خواهشا رمان منو دنبال نکنه چونکه هم از یه طرفی خودش داره عذاب میبینه هم از یه طرفی با حرفایی که میزنه یکی دیگرو ناراحت میکنه. من برای کسانی که رمانم رو دوست دارن و دنبال میکنن پارت میزارم و ادامه میدم و برای شاد کردن بعضی ها و ایجاد سرگرمی ای براشون که شاید بتونن از مشغله های زندگیشون برای چند لحظه ای دور باشن مینویسم و اگه خوشتون نیومد میتونین دیگه نخونین مثل فیلمی که وسطاش خوشتون نمیاد و فیلمو دیگه نمیبینین همینطور اگه رمانمو دوست نداشتین رفتار کنین💜

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دانلود رمان سایه_به_سایه 4.2 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام و همسایه‌ها رو جلب کرده و…

دانلود رمان آن شب 4.4 (14)

بدون دیدگاه
          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو مرتب کنه و براش آشپزی کنه،…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yaganeh
Yaganeh
2 سال قبل

سلام النا جونم
این چه حرفیه رمان تو عالیه من که همیشه دنبالشم
درکت می کنم چون من خودم هم کار برام پیش میاد بعضی اوقات

ایرین
ایرین
2 سال قبل

قربونت .خیلی هم خوشگله رمانت .من که تا تهش هستم .

*ترشی سیر *
R
2 سال قبل

النا این چه حرفیه من اگر عمرمم همین الان تموم بشه بازم رمانتو دنبال می کنم

Hedi
Hedi
2 سال قبل

سلام چرا این حرفو میزنی خیلی هم خوبه ادامه بده دلادر خدا قوت پهلوان🤗🤣😍😍😍😍😍⁦❤️⁩امیدوارم بهتر از این باشه و مشکلاتتان بر طرف بشه🌸🌺🌺🌺🌺⁦❤️⁩⁦❤️⁩😍😍😍

ایرین
ایرین
2 سال قبل

❤️😘

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x