پسرکم در آغوش کثیف او گریه میکند، تلاشی برای ساکت کردنش نمیکند. به نظرم این پنج شش ثانیه به اندازهی پنج شش دقیقه طول میکشد تا زبانم…

      دارم میگم دختره سلیطه ست، ننه اش بدتر از خودشه، حالا چون برای حفظ ظاهر یه چادر سرش میکنه، شد نجیب و قدیسه؟ مامان میگوید: – تهمت…

      برایم سخت است اما به نظر خودم بهترین کار را کردهام! مجبور میشود برگردد. مادر هم انگار متوجه چیزهایی شده که خصمانه نگاهم میکند و میپرسد: –…

      بعدم، از قدیم میگفتن اونی که گوشو بخواد باید گوشوارهام بخواد. اما تو برعکسی؟! گوشواره رو میخوای و خو د گوشو نه؟! بچهاشو میخوای و خودشو نمیخوای؟…

      سمتش میدوم و او را محکم به آغوش میکشم. تمام روزهایی که در اینخانه میانمان به بحث و قهر و دعوا گذشته را به یاد میآورم. بی…

      “اما چیزی که می،دانم این است که به سختی خودم کنترل کردهام تا پیاده نشوم و بالا نروم و فعال چیزی نپرسم. “لیلیان ” جواب آزمایش را…

    “خواب و بیدارم اما میفهمم که برخلاف هرروز صبحانه نمیخورد و کمی زودتر از خانه بیرون میزند. با سردردی وحشتناک چشم باز میکنم و احساس ضعف و سرگیجه…

      “برس را به موهایم میکشم. در اتاق بوی عطر سیدعلیرضا زیر بینیام میزند و تهوعی که چندروزیست با آن دست و پنجه نرم می،کنم تشدید میشود. نمیخواهم…

            ” علیرضا ”   پاهایم یاری‌ام نمی‌کنند تا سمت ماشین بروم. کمی در محوطه می‌مانم و بعد پشت فرمان می‌نشینم. با کلافگی پیشانی‌ام را…

    نفسم در حال بند آمدن است اما قصد ندارم کم بیاورم، نه، دیگر نه‌.   تقریباً روی تخت هولم می‌دهد و با خشم یکی یکی لباس‌های خودش را…

    ” علیرضا ”   با رفتار و اخم‌های درهمش، خصوصاً این‌که اجازه نداد کمکش کنم، آبرویم را برده دختره‌ی سرتق. سوار می‌شوم و نگار هم روی صندلی پشتی…

    تلخ می‌خندم و می‌گویم:   – مشکل همینه، مشکل همینه که ما نمی‌تونیم باهم صحبت کنیم. مشکل اینه که ما حرف اولی به دومی نرسیده، می گ‌پیچیم به…

      ” علیرضا ”   وقتی این‌طور گریه می‌کند، دوست دارم جلو بروم، در آغوش بگیرمش و آرامش کنم. اما آتشم زده، بد جوری هم آتشم زده. طوری…

          ” علیرضا ”   هر چه تماس می‌گیرم، جواب نمی‌دهد. دلم به شور می‌افتد و با خودم فکر می‌کنم شاید به خانه‌ی خودمان برگشته. اما…

        کنار یک‌دیگر در ماشین جای گرفته‌ایم. کمی از مسیر را رفته و سکوت میانمان را می‌شکند و می‌گوید:   – چرا ناراحتی لیلیان؟   شیشه را…