رمان ورطه دل پارت آخر

۷ دیدگاه
**** من به دلِ دیوونم یاد دادم، نترسه از تنهایی ●♪♫ من سی سال تنها بودم… منو نترسون، از تنهایی! تو منو دوسم نداشتی؛ آخر یه شب منو تنهام گذاشتی……

رمان ورطه دل پارت ۵۱

۱ دیدگاه
*نه ماه بعد-راوی* به شهر خیره است تلفن رومیزش زنگ می خورد یک بار دوبار مهم نیست تقه ای به در می خورد باز پاسخ نمی دهد درباز می شود:یادم…

رمان ورطه دل پارت ۵۰

۱ دیدگاه
صبح زودرضوانه بیدارم می کند هنوزویندوزم بالانیامده که داخل حمام پرت می شوم بعدش جبوی میز آرایش زیردست رضوانه چرت می زنم رضوانه ضربه ای به شانه ام می زند:ببین…

رمان ورطه دل پارت ۴۹

۱ دیدگاه
لباس هایم راعوض می کنم تنها راهی که به ذهنم می رسد کیهان است یک باردوبار بار سوم جواب می دهد:الو…تندتندشروع به صحبت می کنم:کیهان اطلاعات شرکت کیارش روفروختی به…

رمان ورطه دل پارت ۴۸

۴ دیدگاه
به محض بازکردن درتوسط نگهبان بادومسیرخانه راطی می کنم از پله های اضطراری پشت ویلابه طرف اتاق حاج آقامی روم درش رابازمی کنم روی ویلچرش نشسته وخیره به شهریست که…

رمان ورطه دل پارت ۴۷

۲ دیدگاه
*ایران،تهران-شب عقد* آتنا بین دوصندلی ایستاده وباذوق برای من وکیارش حرف می زند کیارش از صبح خانه نبود این باعث شده بود که نگار به علت زرد شدن رنگم  و…

رمان ورطه دل پارت ۴۶

بدون دیدگاه
نخودی می خندم خودم را در آغوشش پرت می کنم روی پنجه پاهایم می ایستم ودستانم رادورگردش حلقه می کنم:نمی خوام برم بیرون…چراهرموقع نگات می کنم فکرمی کنی یه چیزی…

رمان ورطه دل پارت ۴۵

بدون دیدگاه
به طرف کتابخانه وگاوصندوق می روم ناامید می شوم روی میز وسط داخل شکلات خوری نقره ای  شکلات های پشمکی مراازخودبی خودمی کند روی مبل های راحتی چرم می نشینم…

رمان ورطه دل پارت ۴۴

بدون دیدگاه
بدون حرف از ناتالی برگه های دستش رامی گیرد بیرون می رود:اینقدراز کیارش می ترسی؟باچشمانم قصدتکه تکه کردنش رادارم:کارتونمی گی؟اشاره می کند:بشین…پله هارادوتایکی بالامی آیم بادیدن کیارش که ازاتاقش بیرون…

رمان ورطه دل پارت ۴۳

بدون دیدگاه
من هم سلام می کنم ارغوان به شوخی می گوید:شما دوتا خوب دونفره این بچه رو انداختید به جون من رفتید خوش می گذره؟کیارش می خندد:اِ..مامان بده شما رو با نوه…

رمان ورطه دل پارت ۴۲

بدون دیدگاه
عصبانی هستم:بس کن دیگه همون پسره ای که می گی الان نامزد خواهرته….دستی داخل چشمانش می کشد:چی بگم؟!غذا دست نخورده می ماند می رود داخل نشیمن صدایTvمی آید باخودم می…

رمان ورطه دل پارت ۴۱

بدون دیدگاه
تا کیارش گفت و گو را نبیند گوشی را خاموش می کنم و سرجایش می گذارم به طرف تخت می روم چند دقیقه بعد کیارش با حوله ای که فقط…

رمان ورطه دل پارت ۴۰

۱ دیدگاه
کیارش….اولین کاری که می کند یقه تیرداد را می گیرد مشتی در صورتش می زند که با هین من همراه است:کیارش دیوونه ولش کن..کیارشششششش بلند می شود بازویم را محکم…

رمان ورطه دل پارت ۳۹

۱ دیدگاه
نگاهش می کنم:حالا چی شده منو از خوابم زدی؟در را می بندم روی لحاف می نشینم:باهم حرف بزنم؟تا صبح بیدارباشیم؟چشمانش گرد می شود:چی زدی؟ساقیت موتوریه؟نه که بین راه جواب سربسته…

رمان ورطه دل پارت ۳۸

۱ دیدگاه
تیرداد:سبحان کارپیداکردی؟سبحان لبخندی می زند:نه مهندس با همین گوسفندا می گذرونم…هنوز نتوانستم از تیرداد بپرسم سبحان را از کجا می شناسد:خیله خب رضایی رانندم زنش دم زا بوده رفته مرخصی…