رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۸۵

۱ دیدگاه
    🤍🤍🤍🤍   ” یاسین ”     مشت سخت شده‌ام را کنار پایم نگه داشتم تا بی‌تردید روی فک و دماغش ننشیند. پسره‌ی احمقِ بی‌مسئولیت!   – این…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت اخر

۱ دیدگاه
        دست درجیب، با سری خمیده، نگاهی غمگین، جسمی بی رمق و عاجز، لب جاده راه میرفتم. دلم پر بود و خودم میدونستم اگه مثل دختر بچه…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۹۱

بدون دیدگاه
        باورم نمیشد اون اینجوری سرم داد زده باشه. جلوی همه ی بچه ها… آخه چرا ؟ صرفا چون حواسم جمع نبود و مسئله رو نتونستم جواب…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۹۰

۱ دیدگاه
      فقط داشتم بربر تماشاش میکردم. مضطرب بودم چون اصا نمیدونستم چی به چیه. آخه من میرفتم اونجا چی مینوشتم ؟ دیوث عوضی… میدونم فهمید تو باغ نیستم…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۹

بدون دیدگاه
        کوله ام رو روی دوشم جا به جا کردم و بدو بدو خودمو به آقای جاوید رسوندم ودر حین اینکه بهش نزدیک و نزدیکتر میشدم با…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۸

بدون دیدگاه
        بند کوله ام رو روی دوشم انداختم وحین مرتب کردن مغنه ام پله هارو به آرومی اومدم پایین. اگرچه هفت صبح بود اما صدایاز هفت خط…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۷

بدون دیدگاه
      اگرچه از صندوق عقب صداهای عجیبی میشنیدم اما عصبی تر و کلافه تر از اون بودم که بخوام واکنشی نشون بدم فقط یه چیزی اون وسط واسم…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۶

۴ دیدگاه
      کز کردم کنج تخت و به دور و اطراف نگاهی گذری اما پر دقت انداختم. نه اینطور فایده نداشت. بلند شدم و با کنار زدن پتویی که…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۵

۱ دیدگاه
          بدون استفاده از کلمات،تنها با تکون دست خدمتکار رو مرخص کرد و بعد خم شد و خودش شخص با برداشتن قوری برام چایی ریخت و…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۴

۳ دیدگاه
                پا روی پا انداخت و با تاسف کبودی های صورتم رو از چشم گذروند. این مادر ما هم یه جوری به حال…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۳

۲ دیدگاه
        خودش رو کشید کنار و به قهوه خورنش ادامه داد اما من دیگه حتی میلی به خوردن اون قهوه هم نداشتم. زیادی تلخ بود. شاید هم…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۲

۱ دیدگاه
        خمیازه ای کشیدم و در یخچال رو باز کردم. هیچی توش نیود. هیچی! دریغ از یه تخم مرغ. در حقیت این یخچال هم مثل جیبم خالی…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۱

۳ دیدگاه
        کلید جدید رو  از اون مرد که بخاطر دیرقت بودن و تعطیلی کار و بارش با هزار مکافات راضی شده بود همراهمون بیاد گرفتم. از اول…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۸۰

۹ دیدگاه
      از یه جایی به بعد دیگه نتونستم  مثل اون لحظات اول خوشحال باشم و بالا و پایین بپرم به هر طریقی انرژی زیادمو تخلیه کنم  حتی وقتی…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۷۹

بدون دیدگاه
        از چیزی که گفت خوشم اومد. به جمله ی در ظاهر معمولی بود اما هم نیش منو وا کرد هم تمایلم  رو به  اینکه اون لحظات…