رمان سودا پارت آخر

۸ دیدگاه
سودا: لبخند خجولی زدم _نه بابا من فقط کمک کردم همرو خوده مامان جون زحمتشو کشیده. بابا لبخندی زد و رو به جفتمون گفت _جفتتون خسته نباشید عالی شده. محمد…

رمان سودا پارت ۱۳۱

۴ دیدگاه
  سودا: دستشو روی کمرش گذاشته بود و با تمام قدرت کمرش میچرخوند و هی دست توی موهاش میکشید و پخششون میکرد. _امسب میلیم پیس سمن..امسب میلیم پیس سمن..امسب میلیم…

رمان سودا پارت ۱۳۰

۲۴ دیدگاه
  سودا: با شنیدن سرصدایی ریزی داخل اتاق همونجور که غرق خواب بودم گوشه چشمم رو باز کردم. چشمم افتاد به محمد ، قامت بسته بود و داشت نماز میخوند.…

رمان سودا پارت ۱۲۹

۳ دیدگاه
  سودا: سرشو پایین انداخت لب زد _شرمنده ها نمیخواستم فضولی بکنم صبح رفتم دستشویی بعد داستم دنبال خمیر دندون میگشتم کمدای دستشویی باز کردم ته کمد سه تا جعبه…

رمان سودا پارت۱۲۸

بدون دیدگاه
  سودا: سری تکون داد و به طرف مکان عروسی راه افتاد. _سودا تو دلت نمیخواد ماهم یه عروسی بگیریم؟ با شنیدن حرفش چشمام درشت شد! عروسی؟ ما که گرفته…

رمان سودا پارت ۱۲۷

بدون دیدگاه
سودا: بلیط داخل کیفم گذاشتم و دنبالش راه افتادم. _فقط پنج دقیقه میتونی بری ببینیش بیشتر نمیشه برای ما مسئولیت داره… _چشم خیلی ممنونم واقعا خیلی کمکم کردین. پرستار سمت…

رمان سودا پارت ۱۲۶

۱ دیدگاه
  سودا: چشماش گرد شده بود. خواست حرف که دستمو روی بینیم گذاشتم _محمد من شاید میگم فراموش کردم اما فقط برای اینکه بتونیم دوباره کنار هم یه زندگی بسازیم…

رمان سودا پارت ۱۲۵

۷ دیدگاه
  سودا: کلی میوه خوراکی و شیرینی خریده بود. بزور تونستم همشونو جا بدم تو یخچال و کمد معلوم نبود برای دونفر آدم گرفته یا ده نفر.. بعد از تموم…

رمان سودا پارت ۱۲۴

۳۰ دیدگاه
سودا: انگار با این حرفم کمی ضد حال خورد ولی به روی خودش نیاورد. _نه اگر تو نخوای نمیریم. تو جام نشستم و طرفش چرخیدم _ولی بابا گفت خونه خریدی…

رمان سودا پارت ۱۲۴

۱ دیدگاه
  سودا: با تموم شد حرفش دست سها رو ول کرد. همون لحظه در خونه باز شد و پدر سودا وارد خونه شد. سها مچ دستشو ماساژ داد و زود…

رمان سودا پارت ۱۲۳

۳ دیدگاه
  سودا: دستشو دور کمرم حلقه کرد _سودا نمیشه برگردی؟ تصمیمم همین بود ، میخواستم برگردم خونه… دلتنگ بودم و دلم میخواست برگردم پیش محمد. _برمیگردم. چشماش برق زد _واقعا؟…

رمان سودا پارت ۱۲۲

بدون دیدگاه
سودا: دیگه بیشتر واینستادم و وارد خونه شدم. رادمانم همزمان پشتم وارد شد. بدون هیچ حرفی و اطلاعی به مامان که برگشتم مستقیم به اتاقم پناه بردم. همین که درو…

رمان سودا پارت ۱۲۱

۳ دیدگاه
سودا: دکتر سرشو کج کرد و با ناراحتی کفت _من سری قبل هم بهتون گفتم که این بچه خطر سقط داره. با حرف دکتر برای چند لحظه حس کردم قلبم…

رمان سودا پارت ۱۲۰

۹ دیدگاه
سودا: مامان سری تکون داد و نامطمئن اجازه داد از خونه بیرون بزنیم. _ کجا میخوایم بریم الان مثلا؟ _ خانوم شما چند دقیقه دندون روی جیگر بزار دکتر بهم…

رمان سودا پارت ۱۱۹

۳۴ دیدگاه
سودا: سرشو بلند کرد به چشمام زل زد. انگار ته چشمام دنبال چیزی بود اما نمیدونم دقیقا چی؟ نگاهمو ازش دزدیدم و به دستش که روی شکمم بود انداختم. _سودا……