رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۵

۲ دیدگاه
    -معذب میشم…!   توی چشم هایم نگاه کرد… -عادت کن بهشون موفرفری… تو زنمی و من دوست دارم چه شوخی چه فانتزی های سکسیم و با تو داشته…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت۱۲۴

۱ دیدگاه
    افسون   نمی دانم چه خسی بود اما دیگر بدم نمی آمد تازه یک جورایی دلم تمنای خودش و کارهایش را هم داشت…   شاید واقعا مریض شده…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۱

۷ دیدگاه
      -خوش می گذره که همچین ما رو فراموش کردی…؟!   افسون خجالتزده گفت: نه به خدا عمه… فقط خب وقت نشد من بهتون زنگ بزنم…. یعنی پاشا…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۰

۲ دیدگاه
        افسون ماند… این مرد حیا که هیچ ادب هم نداشت…   پاشا با دیدن صورت سرخش خندید و سپس چشمکی زد: عادت می کنی…!!!   افسون…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۵

۳ دیدگاه
    افسون کم مانده بود از گوش و بینی اش بخار بیرون بزند…   -راهکارات و نگه دار واسه خودت جناب… من ترجیح میدم اصلا با شما دهن به…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۴

۳ دیدگاه
      پاشا کتش را درآورد… نیشخندش روی اعصابم بود… نزدیکم شد و انگشت اشاره اش را روی بینی ام زد… -شاید فکر کرده تابستونه…!   ***   حوله…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۳

۳ دیدگاه
  🔥 افسون   پررو تر از این بشر را تا حالا ندیده بودم… از دیشب و بوسه طولانی اش که خواب را برمن حرام کرد، حرص داشتم، جوری که…