رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 132

۳ دیدگاه
    ملیحه لب گزید… -برات نامه گذاشتم اما مثل اینکه اون نامه هیچ وقت به دستت نرسید…!!! اسفندیار نفسش را سخت بیرون داد. روزهای سیاه گذشته قرار نبود هیچ…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 131

۱ دیدگاه
  هجوم خون را توی صورتم حس کردم. درست بود که دیگر مانند قبل خجالت نمی کشیدم اما اشاره مستقیمش به دیشب باعث شد تیره کمرم به عرق بنشیند و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۳۰

۱ دیدگاه
    از دست عمه ملی دوست داشتم سر به دیوار بکوبم… او هم به جمع دوستان یونیکی پیوسته بود که مدام اذیتم می کردند…     توی آینه نگاهی…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۸

۱ دیدگاه
  -خوردم چی رو…؟!   تارا نوچی کرد: من موندم این شوهرش چطور با این سکس کرده که این هنوز هرچی ما بگیم عین علامت سوال میشه…؟! به نظرت با…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۶

۲ دیدگاه
    چشمان افسون برق داشتند. این دو روز بهش خوش گذشته بود. چیزی را تجربه کرده بود که برایش بی نهایت خاص و متفاوت بود مخصوصا توجهات پاشا و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۵

۲ دیدگاه
    -معذب میشم…!   توی چشم هایم نگاه کرد… -عادت کن بهشون موفرفری… تو زنمی و من دوست دارم چه شوخی چه فانتزی های سکسیم و با تو داشته…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت۱۲۴

۱ دیدگاه
    افسون   نمی دانم چه خسی بود اما دیگر بدم نمی آمد تازه یک جورایی دلم تمنای خودش و کارهایش را هم داشت…   شاید واقعا مریض شده…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۱

۷ دیدگاه
      -خوش می گذره که همچین ما رو فراموش کردی…؟!   افسون خجالتزده گفت: نه به خدا عمه… فقط خب وقت نشد من بهتون زنگ بزنم…. یعنی پاشا…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۰

۲ دیدگاه
        افسون ماند… این مرد حیا که هیچ ادب هم نداشت…   پاشا با دیدن صورت سرخش خندید و سپس چشمکی زد: عادت می کنی…!!!   افسون…