رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۵8 ماه پیش۲ دیدگاه -معذب میشم…! توی چشم هایم نگاه کرد… -عادت کن بهشون موفرفری… تو زنمی و من دوست دارم چه شوخی چه فانتزی های سکسیم و با تو داشته…
رمان شیطان یاغی پارت۱۲۴8 ماه پیش۱ دیدگاه افسون نمی دانم چه خسی بود اما دیگر بدم نمی آمد تازه یک جورایی دلم تمنای خودش و کارهایش را هم داشت… شاید واقعا مریض شده…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۳8 ماه پیش۳ دیدگاه وارد سیستم شد و چبزی را تایپ کرد… پوشه را باز کرد و وارد شد… اعداد و ارقام زیادی بود که بی شک باید رمز گشایی…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۲8 ماه پیش۱ دیدگاه زبان در دهانش می چرخاند و لبش را به دندان می کشید… ناله های دخترک دست خودش نبود. پاشا بلد بود چگونه دخترک را سر…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۱9 ماه پیش۷ دیدگاه -خوش می گذره که همچین ما رو فراموش کردی…؟! افسون خجالتزده گفت: نه به خدا عمه… فقط خب وقت نشد من بهتون زنگ بزنم…. یعنی پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۰9 ماه پیش۲ دیدگاه افسون ماند… این مرد حیا که هیچ ادب هم نداشت… پاشا با دیدن صورت سرخش خندید و سپس چشمکی زد: عادت می کنی…!!! افسون…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۹9 ماه پیش۲ دیدگاه افسون خنگ آلود نگاهش کرد که پاشا دلش رفت برایش… خم شد و لبش را بوسید که چشمان دخترک بدتر کرد شد… -بیشرف چشمات و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۸9 ماه پیش۲ دیدگاه -حق با تو بود پاشا راننده خیانت کرده بود اونم با یه پول درشت…!!! پاشا اخم کرده و بدون هیچ ری اکشتی گفت: کی بهش پول…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۷9 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا تن لخت دخترک را به اغوش کشید و روی موهایش را بوسید… سر در گوشش خم کرد و با نفس هایی داغ زمزمه کرد… -از…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۶9 ماه پیش۲ دیدگاه پاشا تن لخت دخترک را به اغوش کشید و روی موهایش را بوسید… سر در گوشش خم کرد و با نفس هایی داغ زمزمه کرد… -از این…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۵9 ماه پیش۳ دیدگاه افسون کم مانده بود از گوش و بینی اش بخار بیرون بزند… -راهکارات و نگه دار واسه خودت جناب… من ترجیح میدم اصلا با شما دهن به…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۴9 ماه پیش۳ دیدگاه پاشا کتش را درآورد… نیشخندش روی اعصابم بود… نزدیکم شد و انگشت اشاره اش را روی بینی ام زد… -شاید فکر کرده تابستونه…! *** حوله…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۳9 ماه پیش۳ دیدگاه 🔥 افسون پررو تر از این بشر را تا حالا ندیده بودم… از دیشب و بوسه طولانی اش که خواب را برمن حرام کرد، حرص داشتم، جوری که…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۲9 ماه پیش۲ دیدگاه چشمان مات دخترک از اینه به چشمان مرموز و ابی مرد دوخته شد و تنش خیس عرق شد. داشت می لرزید. برس روی موهایش نشست و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۰9 ماه پیشبدون دیدگاه نفس هایم تند شدند. این مرد قصد کشتن مرا داشت. نمی خواستمش اما مرا در موقعیت هایی قرار می داد که دهانم در دم بسته می شد.…