رمان ماه تابانم پارت ۱۲۲1 سال پیش4 دیدگاه با خوردن اب قند کمی اروم شدم اما هنوز ازکاری که آترین کرده بود هنگ بودم. بعد از کمی نشستن لب زدم -مامان من میل ندارم میرم…
رمان ماه تابانم پارت ۱۲۱1 سال پیشبدون دیدگاه آترین دستمو گرفت و وقتی بلند شدم دستاشو روی کمرم گذاشت و شنلی گرم دور شونه ام انداخت وباهم رفتیم داخل محوطه ی بیمارستان. نفس عمیقی…
رمان ماه تابانم پارت ۱۲۰1 سال پیش2 دیدگاه برگشتم سمتش وپوزخندی زدم که باچشمای اشکی جلو اومد وگفت -چرا باهام چنین کاری میکنی اون دختره تابان چی داره که من ندارم هان؟همیشه پشتت…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۹1 سال پیش7 دیدگاه سرم داشت از درد میترکید واصلا حوصله جر وبحث نداشتم برای همین چیزی نگفتم! مدت زیادی نگذشت که اون دکتره همراه یک خانوم دیگه از اتاقی که…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۸1 سال پیش3 دیدگاه در سکوت گریه میکرد که باخشم گفتم: -از پیشم برو تابان نمیخوام ببینمت. -بزار توضیح بدم اشتباه میکنی به والله اشتباه میکنی اترین. بادرد خندیدم…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۷1 سال پیش1 دیدگاه به زور نفسی کشیدم حس میکردم به راحتی نمیتونم نفس بکشم ادامه دادم: -خیلی خسته شدم دلم میخواد نباشم دلم نمیخواد توی این دنیا نفس بکشم نمیتونم……
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۶1 سال پیش1 دیدگاه خواست مشت بعدیو بهش بزنه که امیر با داد گفت: -تاباتن بهششش بگووو اقا اترین اگر چیزی نبوده که من از خودم نمیام بهت بگم! …
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۵1 سال پیشبدون دیدگاه یعنی بلاخره به خوشبختی میرسم؟با عشقم؟ قلبم روی دور هزار میزد،سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم ودست توی دست اترین وچشمامو بستم… با ترمز کردن…
رمان ماه تابانم پارت پارت ۱۱۴1 سال پیشبدون دیدگاه با ناباوری به مامان خیره شدم که ادامه داد: -ت..تو با اترین رابطه داشتی؟ -مامان.. -خودم دیدم همو میبوسیدین واقعا برات متاسفم. سرمو به معنی…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۳1 سال پیش1 دیدگاه باصدای برایان به خودم اومدم وبرگشتم سمتش که اومد پیشم وگفت: -هی پسر خوبی؟ دستو روی شقیقه هام گذاشتم باخشم گفتم: -بعد این کار دیگه نمیخوام قیافهاتم…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۲1 سال پیش2 دیدگاه رفتم بالا ولباسامو عوض کردم وابی به دست وصورتم زدم ونشستم پای درس هام… بعد هم رفتم پایین پیش مامان نشستم که یکم خوراکی اورد وماهم مشغول…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۱1 سال پیشبدون دیدگاه دستشو روی شقیقه اش گاشت وگفت: -من تورو دوست دارم وبه هیچ عنوان از دست نمیدم وحتما هم باهات میام لطفا دیگه این حرفو نزن. بابغض گفتم: -اما…
رمان ماه تابانم پارت ۱۱۰1 سال پیشبدون دیدگاه باصدای استاد به خودم اومدم -خانوم سلیمی؟ -بله استاد؟ -حواستون اینجاست؟ -ببخشید بله. -که اینطور.پاشین بیاین اینجا این سوالی که الان توضیح دادم رو توضیح…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۹1 سال پیشبدون دیدگاه با مامان خداحافظی کردم ورفتم بیرون وبه راه افتادم سمت دانشگاه… ساعت پنج بود که از دانشگاه اومدم خونه ولباسامو عوض کردم! منتظر نشسته بودم که…
رمان ماه تابانم پارت ۱۰۸1 سال پیش1 دیدگاه باصدای مامان اروم چشمام رو باز کردم یک شلوار ولباس پقه اسکی تنم بود وموهامم باز روی شونه هام ریخته شده بود سرم از درد داشت منفجر…