رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۴2 سال پیش۱ دیدگاهاز بین میز صندلی ها خیره شدم به تیک تاک ساعت توی سالن… از ساعت چهار و نیم صبح تا الان که شده نه و نیم…. از جام تکون نخوردم……
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۳2 سال پیش۱ دیدگاهنمیدونم چقد راه رو پیاده گز کردم ولی میدونم اونقدی هست که پاهام بدجور درد گرفته.. رو نیمکت میشینم و کیفمو بغل میکنم… هوا خیلی سرد، هم سرد و هم…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۱3 سال پیشبدون دیدگاهخدا رو شکر که پارک خلوته و جز چند نفر کسی نیست…. دور خودم میچرخم و بیخیال همه ی دنیا بلند میخندم… میخوام امشب فقط برا خودم باشم.. فقط خودم….…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۰3 سال پیش۴ دیدگاهبا شنیدن صدای زنگ آیفون دست از جارو کشیدن بر میدارمو سمتش میرم…. _ کیه؟ چرخیدم طرفشو میگم: مامانته…. ابروهاش بالا میپره و میگه: مامانم!؟ _ آره خودشه… ولی نمیدونم…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۹3 سال پیش۴ دیدگاه_ نمیخواد ناهار درست کنی از بیرون یه چیزی میارم…. نمردیم این جمله رو از آقای مثلا شوهر شنیدیم… چیزی نمیگم که وارد اتاق میشه و کنار رختخوابم رو زانو…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۸3 سال پیش۳ دیدگاهجلوی آینه قرار میگیرم و خودمو نگاه میکنم… کبودی گونم خیلی تو چشمه… گوشه ی لبم هم پاره شده.. دستت بشکنه الهی…. اب که میزنم صورتم از درد جمع میشه…..…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۷3 سال پیش۴ دیدگاهجلوتر میاد و نگاه همه به سمتش کشیده میشه… راه رفتنش هم زیباست…چقد بده که ته دلم به میلاد حق میدم که هنوزم براش مهم باشه…. یه چیزی ته دلمو…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۶3 سال پیشبدون دیدگاهیعنی چی اخه،.. مگه میشه… همه ی فامیلای شما باشن..برا من هیشکی نباشه… نمیگن عروس بی کس کاره؟؟ _ اینش به تو ربطی نداره… _ اتفاقا فقط به من ربط…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۵3 سال پیشبدون دیدگاهاون فکر میکرد برا شهوت و هوسم بهش نزدیک شدم…. ولی من به هزار دلیل اینکار رو کردم که شاید دلیل هزارمش هوس بود…. لعنت بهم..لعنت بهم.. میخواستم با نزدیک…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۴3 سال پیشبدون دیدگاهاز تو یخچال سس رو درآوردم گذاشتم رو میز و گفتم: بذار بمونه خودم درستش میکنم..فقط جای نمک و فلفل بهم میگی… چرخید و بهم نگاه کرد و گفت: کابینت…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۳3 سال پیش۴ دیدگاهحرفش اونقد برام سنگین بود که کنترلم رو از دست دادم و دستمو بردم بالا بزنم تو گوشش که نیتمو فهمید و دستمو تو هوا گرفت و پیچوند و با…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۲3 سال پیشبدون دیدگاهنسبت به ظهر حالم خیلی بهتر شده بود… خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم به گفته ی مامان عمل کنم و سعی خودم رو برا بهتر شدن زندگیم کنم…وقتی ظهر اونقد…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۱۱3 سال پیش۲ دیدگاهمادرش با ناراحتی رو مبل نشست و سرش رو پایین انداخت و هیچی نگفت… میلاد رو کرد سمت خواهرش و گفت: فرنوش بلند شو برو برا مامان آب بیار.. فرنوش:…
در مسیر سرنوشت پارت ۱۰3 سال پیش۲ دیدگاهیا شنیدن صدای بارون خودم رو به تراس رسوندم ولی هر کار کردم درش باز نشد.. _ لعنت بهت.. دیگه چرا تراس قفل کردی.. به اجبار پشت در شیشه ایش…