رمان جادوی سیاه پارت 163 سال پیش۵۶ دیدگاهیکم ساکت بهش خیره شدم و در آخر سرمو جلو بردم و لبامو گذاشتم رو لباش … باسنمو چنگ زد و شروع به گاز گرفتن لبام کرد … . موهامو…
رمان جادوی سیاه پارت 153 سال پیش۲۷ دیدگاهماشینو توی پارکینگ پارک کردم و کمربندمو باز کردم … نگاهمو به ایلیاد دوختم ، روی صندلی شاگرد ولو شده بود ، اصلااا توی حال خودش نبود و متوجه اطرافش…
رمان جادوی سیاه پارت 143 سال پیش۴ دیدگاه&& افشین && جام شرابو ازش گرفتم و گفتم : + بس کن ایلیاد … این پِیکِ دهمیه که داری میخوری … اینطوری به فنا میری لعنتی ! … .…
رمان جادوی سیاه پارت 133 سال پیش۲۰ دیدگاه&& آلیس && با غیظ ، دست به سینه رومو ازش برگردوندم که دستشو گذاشت روی بازم و گفت : _ آلیس خب بزار واست توضیح میدم ! … .…
رمان جادوی سیاه پارت 123 سال پیشبدون دیدگاه&& توماس && کف دستامو عصبی روی میز کوبیدم و چشمامو روی هم فشردم … دلم میخواس اون دختر رو تیکه پاره کنم … دندونامو عصبی روی هم سابیدم و…
رمان جادوی سیاه پارت 113 سال پیش۳۰ دیدگاه* * * * _ مواظب خودت باش … لبخندی زدم و چشمی گفتم … بی تاب سرشو جلو آورد و بوسه ی کوتاه و سریعی روی لبام نشوند ……
رمان جادوی سیاه پارت 103 سال پیش۲۲ دیدگاه* * * * داشتم با یکی از پرستارا حرف میزدم که با صدای پارلا ، حرفمو قطع کردم و دو تایی چرخیدیم سمتش : _ سلام … . پرستار…
رمان جادوی سیاه پارت 93 سال پیش۲۰ دیدگاه* * * * _ خب دیگه باید بخوابیم … یکم متعجب بهش خیره شدم ، در آخر عصبی گفتم : + الاااان؟! … . ابرویی بالا انداخت و گفت…
رمان جادوی سیاه پارت 83 سال پیش۱۸ دیدگاه* * * * چند بار سرفه ی پی در پی کردم و دستمو جلو دهنم گرفتم … یکی از پرستارا نگران به طرفم اومد و مضطرب گفت : _…
رمان جادوی سیاه پارت 73 سال پیش۱۳ دیدگاه* * * * لبخندی به روش پاشیدم و با جلو بردن دستم ، گفتم : + خب دیگه ، وقت خداحافظی رسیده … لبخند کوتاهی زد و به دستم…
رمان جادوی سیاه پارت 63 سال پیش۱۰ دیدگاه* * * * به طرف خدمتکار پا تند کردم و یه لیوان مشروب از توی سینیش بر داشتم … تقریبا دو ساعت از مهمونی میگذره و الانم ساعت هشت…
رمان جادوی سیاه پارت 53 سال پیش۱۹ دیدگاه* * * * حرصی به پارلایی که با چشمای درخشانش داشت به اطراف نگاه میکرد ، خیره شدم … آخ یعنی دلم میخواس بکُشمش ! … چقدر بهش گفتم…
رمان جادوی سیاه پارت 43 سال پیش۳۶ دیدگاه* * * * توی اتاق خودم بودم و داشتم اماده میشدم تا برم خونه که همون لحظه در اتاق باز شد … هینی کشیدم و دستامو جلوم گرفتم چون…
رمان جادوی سیاه پارت سوم3 سال پیش۳۱ دیدگاه&& کلارا && توی اتاق استراحتِ دکترا بودم … داشتم چاییمو مزه مزه میکردم که در اتاق باز شد و رابرت داخل اومد … در رو بست و به طرفم…
رمان جادوی سیاه پارت دوم3 سال پیش۱۱ دیدگاه&& توماس && پوک عمیقی از سیگار کشیدم و رو به اون دوتا ، لب زدم : + ازتون میخوام ، یه کاری واسم انجام بدین … . هر دونفرشون…