رمان رخنه پارت ۸۴3 سال پیشبدون دیدگاه اگر توی موقعیت بهتری بودیم، حافظ احتمالا از درخواست من خوشحال می شد اما الان هر کمکی که به من میکرد باعث میشد یکم قدم جلو تر برای…
رمان رخنه پارت ۸۳3 سال پیشبدون دیدگاه پس تکلیف دکتر چی میشد؟ پشت سرش راه افتادم و در کمال خونسردی از اتاق خارج شد و دکتر به جفتمون نگاه کرد. – چی شد؟ حافظ…
رمان رخنه پارت ۸۲3 سال پیشبدون دیدگاه من نمیتونستم با وجود حافظ راحت حرف بزنم. اصلا انگار حرفم نمی اومد و این بزرگ ترین مشکل رو برام ایجاد میکرد. سخت بود تا به حرف…
رمان رخنه پارت ۸۱3 سال پیشبدون دیدگاه نیم نگاهی انداخت و دوباره ماشینش رو استارت زد. سگک قلاده رکسی هنوز هم توی ماشین بود و بود و کم پیش می اومد که حافظ به گردنش…
رمان رخنه پارت ۸۰3 سال پیشبدون دیدگاه نمیتونست دیگه روی پاهاش واسته. اصلا اهمیتیونداشت مرسده کجا باشه، فقط میخواست چشمش بهش نیوفته و با این احتمال که اون توی اتاق باشه، مجبور شد شب رو…
رمان رخنه پارت ۷۹3 سال پیشبدون دیدگاه منم دلم نمی اومد. دست و دلم می لرزید تا همینجا دو بار دست به چنین کاری زده بودم. اما میدونستم هدف حافظ چیه؟! اون می دونست من…
رمان رخنه پارت ۷۸3 سال پیشبدون دیدگاه – چیه؟ نکنه حالا داری عقده هاش رو سر من خالی میکنی؟ دوباره سرش رو آروم به دیوار زد. – نه لامصب نه …چرا حرف توی گوشت…
رمان رخنه پارت ۷۷3 سال پیش۱ دیدگاه دستش رو طوری از روی صورتم پس زدم که باعث شد کنارم وا بره و مسخ به زمین خیره بشه. انگار که از همه دنیا بریده شد توی…
رمان رخنه پارت ۷۶3 سال پیش۳ دیدگاه – میدونی چقدر احمقانه به نظر میرسه که من دارم کمال آرامشم رو به کار میگیرم؟ جایز ندونستم بیشتر از این نقش بازی کنم. ازش ترسی نداشتم…
رمان رخنه پارت ۷۵3 سال پیشبدون دیدگاه دست روی سرم گذاشتم. بعد از تحمل کردن اون فشار لعنتی ناشی از قرص ها و دردی که داشتم، این بد ترین عذاب بود. بوسه ای روی سر…
رمان رخنه پارت ۷۴3 سال پیشبدون دیدگاه – کنسل کنه؟ تو بگو دلت رضا نیست نگو میخوای بهونه مریضیتو بگیری …این یه هفته پا جفت هر روز اومدم خونه عمه، نبودی؛ سرت کجا گرم بود…
رمان رخنه پارت ۷۳3 سال پیشبدون دیدگاه بدون این که منو معاینه کنه فهمید یا میشد تقصیر رو گردن پرستار دهن لقش انداخت؟! پس چرا بهادر بیرون نمیرفت و همونجا بالا سرم ایستاده بود. …
رمان رخنه پارت ۷۲3 سال پیشبدون دیدگاه حس گیجی و منگ بودن چیزی بود که می تونستم لمسش کنم و جز اون هیچ فکر دیگه ای حتی از ذهنم خطور نمی کرد. این که چطور…
رمان رخنه پارت ۷۱3 سال پیشبدون دیدگاه سر تکون داد. ترجیح دادم وقت رو با ارزش تر بشمرم و سوار اسانسور شدم. از این موضوع خیالم راحت بود که صد در صد حافظ وسط جلسه…
رمان رخنه پارت ۷۰3 سال پیشبدون دیدگاه نفسم رو توی گوشی فوت کردم که متوجه بشه. آوا صدای مامانم رو میشناخت و داشت سعی میکرد صداش رو به گوشش برسونه اما من موقیتش رو نداشتم…