رمان رخنه پارت ۲۴3 سال پیشبدون دیدگاهمرسده خودش رو به حافظ رسوند و بین اون بَلوای لعنتی که داشت مغزم رو خط خطی می کرد، آهنگ آروم و احساسی پلی شد تا این زوج رو به…
رمان رخنه پارت ۲۳3 سال پیشبدون دیدگاهمشخص بود که می دونست خودش باعث و بانی این حجم استرس وجود منه اما خب کوچه علی چپ رو ترجیح می داد به تمام به گردن گرفتن ها. …
رمان رخنه پارت ۲۲3 سال پیشبدون دیدگاههرچند که حافظ حتی جنازه هدیه رو هم روی دوش شایان نمی انداخت چون از نظرش اون برای پادویی ساخته شده بود و هیچ وقت نمی تونست یه پادشاه بار…
رمان رخنه پارت ۲۱3 سال پیش۱ دیدگاهواقعا جاش نبود که گریه کنم؟ دلم برای خودم نباید می گرفت؟ اشکم رو با پشت دست پس زدم. – اختیار اشک هامم ندارم؟ دست رو زیر چونهم گذاشت…
رمان رخنه پارت ۲۰3 سال پیشبدون دیدگاهجواب دادن من به مزاجش خوش نیومد که دوباره کیفم رو کشید و منو سوار آسانسور کرد. چقدر اون فضا تنگ بود. چقدر نفسم داشت کند می شد … –…
رمان رخنه پارت ۱۹3 سال پیش۳ دیدگاهامیر از کسی خجالتی نداشت و همیشه حرف هاش رو با صدای بلند و رسا و پر صلابت می گفت طوری که حتی جایی برای هیچ مداخله ای نباشه. این…
رمان رخنه پارت ۱۸3 سال پیش۲ دیدگاهشاهد عقد کی باید می بودم؟ امیر حافظی که تمام مدت گذشته از طلاقمون داشت تلاش می کرد منو برگردونه توی خونهش و پیش دخترمون حالا جدی جدی داشت ازدواج…
رمان رخنه پارت ۱۷3 سال پیشبدون دیدگاهمامان از توی ساک آوا قوطی شیر خشکش رو در اورد و چون من واقعا به خواب احتیاج داشتم ترجیح دادم برای چند ساعتی بچه رو به مامان بسپرم. …
رمان رخنه پارت ۱۶3 سال پیش۱ دیدگاهدرب اتاق رو پشت سرش به هم زد. حتما اونم مثل من به ماهیت فوضول بودن پرستارش پی برده بود که نمی داشت زیادی سر از کارش در بیاره. هرچند…
رمان رخنه پارت ۱۵3 سال پیش۳ دیدگاهآشوب بودم. مثل دریایی که آروم و قرار نداشت و طوفانی بود. منتظر یک نسیم عظیم که غرش موجم رو به نمایش بکشم ولی بدنم بی حس بود. انگار لیدوکائین…
رمان رخنه پارت ۱۴3 سال پیش۱۴ دیدگاهفشار پاشه کفشش داشت وادارم می کرد که اشک بریزم و از طرفی می ترسیدم حتی آخ بکشم تا بالاخره پاشو برداشت و رد قالب کفشش روی پوستم قرمز شد.…
رمان رخنه پارت ۱۳3 سال پیش۱ دیدگاهچقدر خورشید سخت طلوع کرد. چقدر آوا امشب اروم خوابیده بود و به قول حافظ بی سابقه بود. از تخت بدون این که بیدارشون کنم، پایین اومدم و فقط خودمو…
رمان رخنه پارت ۱۲3 سال پیش۳ دیدگاهلب به دندون گرفتم. – نگفته بودی! سوالی نگاهم کرد. – چیو؟ به پاکت روی میز اشاره کردم. – این که سیگار می کشی. دستی توی موهاش…
رمان رخنه پارت ۱۱3 سال پیش۱ دیدگاهپوزخندی زدم. – همون تحفه ای که دورش موس موس میکنی تا برش گرونی. تا بیرون اتاق پشتم قدم برداشت و توی یک قدمیم ایستاد. – حالیته من واسه…
رمان رخنه پارت ۱۰3 سال پیش۲ دیدگاههر جوری با هر قیمتی می خواست با حرف هاش بهم ثابت کنه که بدون من زندگیش جریان داره. می دونستم. محال بود امیر حافظ محتاج کسی باشه اما منم…