🍁خزانم باش🍁

۲ دیدگاه
پارت بیست و هفت🦋   🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁   گلرخ با صدایی که حیرت در آن هویدا بود گفت:   چی!!؟؟   هاتف: همین که گفتم میریم ایران   گلرخ :یعنی چی،…

رمان مادمازل پارت ۱۲۹

۱ دیدگاه
        دلم براش سوخت. بابا اصلا دل به دل رهام نمیداد. تو هیچ برهه ای از زمان کنارش نبود و فکر کنم امشب هم نمیخواست باشه. قهر…

رمان وارث ودل پارت 142

۲ دیدگاه
    _من طلاق دخترم رو خودم می گیرم همون چند سال پیش اشتباه کردم که سپردمش دست تو نباید این کار رومی کردم.. همون روزی که برای طلاق اومده…

رمان مادمازل پارت 128

۲ دیدگاه
      نونهای گرمی که خریده بودم رو گذاشتم رو میز و با عجله به سمت چایی ساز رفتم. خاموشش کردم و آب داغ رو ترجیحا ریختم توقوری خوشگلی…

رمان وارث دل پارت ۱۴۱

۵ دیدگاه
        _ببینم نکنه اون پسره چیزی بهت گفته اره ؟؟ منظور بابا سالار بود سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نه بابا…اون…

رمان مادمازل پارت ۱۲۷

۴ دیدگاه
      اون با کمی فاصله و سمت دیگه ی تخت دراز بود جوری که مابینمون در حد اینکه یه آدم دیگه هم دراز بکشه فاصله بود. چرا نباید…

رمان وارث دل پارت 140

۱ دیدگاه
        _تو زن امیر هستی ولی طوری رفتار می کنی انگار این قضیه برعکسه.. امیر دوست داشته زن گرفته فکر نکنم چیز عجیبی باشه.تو به جای اینکه…

پارت 96 رمان نیستی 1

۱ دیدگاه
    تیدا نگاهی به محمد انداخت در سکوت به کنجی خیره مانده بود   او در دلش افسوس میخورد که چرا ان روز تسلیم هرمس شد شاید او دیگر…

رمان مادمازل پارت ۱۲۶

۳ دیدگاه
    به صورت و به اون لبخند محو روی صورتم خیره شد اما درنهایت معترض نشد. بدون رها کردن دستش کنترل رو برداشتم و با خاموش کردن تلویزیون بلند…

رمان وارث دل پارت ۱۳۹

۲ دیدگاه
        _ببین بابا من می خوام همراه مامان برم مسافرت با مامان به اون دختر فکر نمیکنم و حالم هم خیلی خوبه اون دختر شوهر داره و…

پارت 95 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ༺راوی داستان༻     دخترک با دردی که روحش را خراش داده بود از جا برخاست کسی در ان حوالی نبود و او نگران از وضع پیش امده به…

رمان مادمازل پارت ۱۲۵

۲ دیدگاه
          اینو گفت و با صورتی برافروخته هجوم آورد به سمتم. چرخیدم و خیلی زود به سمت پله ها دویدم و خودمو رسوندم بالا. عین میگ…

رمان وارث دل پارت۱۳۸

۲ دیدگاه
      ولی اصلا عکس العملی نشون نداد بدتر اومد نزدیک و بازو هام رو گرفت و فشار داد.. دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم.. در حالی که…

رمان مادمازل پارت ۱۲۴

۲ دیدگاه
        همینکه به سمتشون رفتم صحبتهاشون قطع شدن و دیگه در مورد نیکو و رهام صحبتی نکردن. نمیدونم چرا اما انگار آسیه خانم ترجیح میداد من این…