🍁خزانم باش🍁2 سال پیش۲ دیدگاهپارت بیست و هفت🦋 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 گلرخ با صدایی که حیرت در آن هویدا بود گفت: چی!!؟؟ هاتف: همین که گفتم میریم ایران گلرخ :یعنی چی،…
رمان مادمازل پارت ۱۲۹2 سال پیش۱ دیدگاه دلم براش سوخت. بابا اصلا دل به دل رهام نمیداد. تو هیچ برهه ای از زمان کنارش نبود و فکر کنم امشب هم نمیخواست باشه. قهر…
رمان وارث ودل پارت 1422 سال پیش۲ دیدگاه _من طلاق دخترم رو خودم می گیرم همون چند سال پیش اشتباه کردم که سپردمش دست تو نباید این کار رومی کردم.. همون روزی که برای طلاق اومده…
رمان مادمازل پارت 1282 سال پیش۲ دیدگاه نونهای گرمی که خریده بودم رو گذاشتم رو میز و با عجله به سمت چایی ساز رفتم. خاموشش کردم و آب داغ رو ترجیحا ریختم توقوری خوشگلی…
رمان وارث دل پارت ۱۴۱2 سال پیش۵ دیدگاه _ببینم نکنه اون پسره چیزی بهت گفته اره ؟؟ منظور بابا سالار بود سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نه بابا…اون…
رمان مادمازل پارت ۱۲۷2 سال پیش۴ دیدگاه اون با کمی فاصله و سمت دیگه ی تخت دراز بود جوری که مابینمون در حد اینکه یه آدم دیگه هم دراز بکشه فاصله بود. چرا نباید…
رمان وارث دل پارت 1402 سال پیش۱ دیدگاه _تو زن امیر هستی ولی طوری رفتار می کنی انگار این قضیه برعکسه.. امیر دوست داشته زن گرفته فکر نکنم چیز عجیبی باشه.تو به جای اینکه…
پارت 96 رمان نیستی 12 سال پیش۱ دیدگاه تیدا نگاهی به محمد انداخت در سکوت به کنجی خیره مانده بود او در دلش افسوس میخورد که چرا ان روز تسلیم هرمس شد شاید او دیگر…
رمان مادمازل پارت ۱۲۶2 سال پیش۳ دیدگاه به صورت و به اون لبخند محو روی صورتم خیره شد اما درنهایت معترض نشد. بدون رها کردن دستش کنترل رو برداشتم و با خاموش کردن تلویزیون بلند…
رمان وارث دل پارت ۱۳۹2 سال پیش۲ دیدگاه _ببین بابا من می خوام همراه مامان برم مسافرت با مامان به اون دختر فکر نمیکنم و حالم هم خیلی خوبه اون دختر شوهر داره و…
پارت 95 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ༺راوی داستان༻ دخترک با دردی که روحش را خراش داده بود از جا برخاست کسی در ان حوالی نبود و او نگران از وضع پیش امده به…
رمان مادمازل پارت ۱۲۵2 سال پیش۲ دیدگاه اینو گفت و با صورتی برافروخته هجوم آورد به سمتم. چرخیدم و خیلی زود به سمت پله ها دویدم و خودمو رسوندم بالا. عین میگ…
رمان وارث دل پارت۱۳۸2 سال پیش۲ دیدگاه ولی اصلا عکس العملی نشون نداد بدتر اومد نزدیک و بازو هام رو گرفت و فشار داد.. دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم.. در حالی که…
رمان مادمازل پارت ۱۲۴2 سال پیش۲ دیدگاه همینکه به سمتشون رفتم صحبتهاشون قطع شدن و دیگه در مورد نیکو و رهام صحبتی نکردن. نمیدونم چرا اما انگار آسیه خانم ترجیح میداد من این…
رمان وارث دل پارت ۱۳۷2 سال پیشبدون دیدگاه ولی شده بود انگار این زن اصلا نمی خواست که به راه بیاد خودم رو تکون دادم و با اخم های تو هم رفته شروع کردم…