رمان وارث دل پارت ۱۳۰2 سال پیش۳ دیدگاه انگشت اشاره ای بهش کردم و گفتم : تو عوضی ترین ادمی هستی که دیدم این همه مدت به اصطلاح دوست من بودی اما عوضی تر از تو…
پارت 92 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه سورنا موهام و رها کرد و سعی به بازکردن دهنم کرد اما من قصد باز کردنش و نداشتم علی: سورنا بینیش و بگیر سورنا سریع…
پارت 91 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه کم کم محمد از جا بلند شد و با صدای بلند تری شروع به ورد خوندن کرد که همزمان هرمس هم شروع به ناله کرد میدونستم…
پارت 90 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه با چشم های از حدقه در اومده به صورت علی خیره مونه بودم پوزخند معنی داری رو لباش بود که ازترس مچ دست محمد و گرفتم…
رمان مادمازل پارت ۱۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه نیکو که رفت دوباره تنها شدم.کنار اون بودن حتی موقع ظرف شستن هم خوش میگذشت. حتی گپ زدن در مورد دوست پسر نامرئی و مخفیش که به…
رمان وارث دل پارت ۱۲۹2 سال پیشبدون دیدگاه نمی خواستم هیچ کس رو ببینم حالم بد شد خودم رو فرستادم جلو و با اخم های تو هم رفته بهش نگاه کردم دندونام ساییده شد روی…
رمان وارث دل پارت ۱۲۸2 سال پیش۱ دیدگاه چشم هام رو توی حلقه چرخوندم و با قدم های بلند شده حرکت کردم در ماشین رو باز کردم و خودم انداختم توی ماشین.. امیر سالار هم…
پارت 89 رمان نیستی 12 سال پیش۳ دیدگاه هر چی دستگیره و بالا و پایین میکردم در باز نمیشد نفس نفس حلقه ی اشک تو چشام و مهار کردم و دو دستی به دستگیره ی در…
رمان مادمازل پارت ۱۱۵2 سال پیش۲ دیدگاه میدونستم نیکو چقدر ترشی دوست داره.یعنی همیشه عاشق چیزای ترش بود اینبار هم با آگاهی از این علاقه اش از ترشی انبه هایی که مامان بزرگ و…
رمان وارث دل پارت ۱۲۷2 سال پیش۱ دیدگاه _الان دوساعت توی این اتاق لعنتی هستی!! عجب ادمی بود نمی فهمید که بعد این همه مدت زنم رو دیدم با نگاه چپ چپی گفتم : خدایی…
پارت 88 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ༺از زبان تهمینه༻ دلشوره ی عجیبی گرفته بودم انرژی منفی که از در و دیوار این خونه ساته میشد نفس گیر بود نمیدونستم چی…
رمان مادمازل پارت ۱۱۴2 سال پیش۱ دیدگاه از جعبه یه مقدار پولکی درآوردم و تو بشقاب چیدم. فکر و ذهنم پی فرزام بود.میترسیدم حتی اومدن نیکو هپ عصبانبش بکنه. از یه طرف منطقم میگفت…
رمان وارث دل پارت ۱۲۶2 سال پیش۲ دیدگاه با هم دیگه وارد مغازه شدیم خواستم بگم این لباس چند که صدایی شنیدم روحم رو به لرزه در اورد _ماهرخ صدا صدای امیر سالار بود…
پاییزه خزون پارت902 سال پیش۶ دیدگاهپاییزه خزون #پارت162 پانزدهم -تیر ماه-۱۴۰۱ از ساحل فاصله گرفتم و صندلامو پوشیدم و آروم آروم به سمته ساحل حرکت کردم سمته هتل بودم که صدای گوشیم توجهمو جلب کرد …
پارت 87 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه متنفر بودم ازاین افکار من نباید درگیر احساساتم میشدم من موندنی نبودم و این دختر قرار بود تا اخر عمرش ازم متنفر باشه کاش میشد همه…