رمان وارث دل پارت ۱۲۹

3.9
(16)

 

 

 

نمی خواستم هیچ کس رو ببینم حالم بد شد

خودم رو فرستادم جلو و با اخم های تو هم رفته بهش نگاه کردم

دندونام ساییده شد روی هم دیگه

من باید چیکار می کردم!!!

قطره اشکی سمج از چشمم پایین افتاد

خودم رو فرستادم جلو و با غمگینی بهش نگاه کردم

 

در همین حال گفتم : من باید این دختر رو پیدا کنم

این دختر برای منهههه…

هر کار برای بدست اوردنش انجام می دادم..دیگه نمی ذاشتم بلایی سرش بیاد..

رو گردوندم و با قدم های بلند شده حرکت کردم..

 

می خواستم حموم کنم

بابا بهم گفته بود ضعیف اما من ضعیف نبودم..بهش نشون می دادم من واقعی کی هست..

وارد حموم شدم دستم رو بردم سمت دوش..

 

دوش اب سرد رو باز کردم…

اب ریخت روی سرم اول تکون خوردم اما بعدش به خودم اومدم و اروم

در حالی که نقشه توی کله ام می چیدم شروع کردم به نقشه کشیدن در مورد این بشر..

 

****

ماهرخ

 

بابا با امیر سالار داشت بحث می کرد

منم اومده بودم توی اتاق اصلا حوصله نداشتم..

هروقت بحثشون تموم میشد

من می اومدم اتاق داشتم به دلارام شیر می دادم..

یهو در اتاق باز شد امیر سالار

یهویی اومد داخل چون یهویی بود ماهرخ سینه ام رو ول داد با دندون های رو هم اومده گفتم : برای چی اومدی اینجا!!

_پاشو…باید بریم.

 

تک ابرویی بالا انداختم : کجا بریم اونوقت!!

_بریم عقدتت کنم بابات دست از سر کچل من برداره..

هی می گه صیغه ای صیغه ای عقدتت کنم دیگه زن رسمی و قانونی من میشم همه کاره ات دیگه نباید جواب پس بدم.

نیشخندی زدم..

 

_من همه کاره نمی خوام خودم هستم برای خودم کافیه

 

 

_لازم نکرده با عقد کردن با تو ، تو بشی همه کاره ی من می فهمی که چی می گم!؟؟

با اخم های تو هم رفته بهم نگاه کرد

خودش رو فرستاد جلو و با غیض گفت :یعنی چی که نمی خوای عقد کنیم

اگه نمی خوای عقد کنیم پس اینجا می خوای چه غلطی کنیم ؟؟

لبخندی زدم و گفتم : می خوام ازاد باشم..

منو ازاد کن امیر زن عقدیت بشم باید همراهت بیام در حالی که من همه چیم همین جاست

درسم اینده ام شغلی که دارم

نمی تونم اون رو بخاطر تو به خطر بندازم…

من زندگیم یک بار با تو بودن از بین رفته نمی خوام دوباره این اتفاق بیوفته..

خودش رو فرستاد جلو و با دندون های رو هم اومده بهم نگاه کرد

 

با انگشت اشاره گفت : یه حرفی نزن

که بعدا پشیمون بشی اوکی!!

پاشو اماده شو می ریم محضر زود باش…

منم با غیض گفتم : این کار رو نمی کنم

چرا حالیت نیست واقعا!!!؟

می خوای عقدم کنی منو ببری ایران!؟

نمی خوام بیام می خوام اروم و خونسرد به زندگیم ادامه بدم

خندید

 

_اونجا نمی تونی!؟؟

نمی تونی اونجا ادامه بدی!؟

سرم رو به چپ و راست تکون دادم و گفتم : نه اونجا امکاناتی که اینجا داره رو نداره…

چرا نمی دنبال زندگیت خسته نشدی

از این همه دنبال من اومدن

با داد گفت : چون دوستت دارم لعنتی می فهمی دوست دارم لعنتی..

اگه دوستت نداشتم این همه دنبالت کشور به کشور نمی اومدم

توی خر باید بفهمی نمی فهمی نمی فهمی لعنتی..

 

از این اعترافی که کرده بود

لبخند رو لبم جا خوش کرده بود با حالت ناباوری بهش نگاه کردم..

در رو بست محکم بهم اومد سمتم

دلارام مستقیم داشت به پدرش نگاه می کرد..

امیر تو فاصله ی کمی ازم ایستاد

حس می کردم که برام جذاب تر شده

_ببینم اگه قول بدم که همین جا بمونم و بذارم درس بخونی چی!!!

باهام راه می یای ؟؟

خیلی ریلکس سرم رو تکون دادم و گفتم : اره..

تک خنده ای کرد و گفت : اوکیه پس…

من باهات راه می یام هم تو هم هلنا اینجا درستون رو می خونید خوبه!!

سرم رو بالا پایین کردم و گفتم : اره

خندید..

دستی گذاشت روی گونه ام و به حالت نوازش بار حرکت داد..

 

_حله پس دیگه مشکلی نداریم پاشو اماده شو بریم محضر..

 

****

 

هلنا نگاهی بهم انداخت وقتی دیدمش تموم حرف هایی که اون موقع توی مرگ مادرش بهم می زد رو یادم بود

هیچ وقت فراموش نمی کردم

لبخند عمیقی زدم و به فراموشی سپردم اونا دیگه مهم نبود..

دستم رو جلو اوردم و دستش رو گرفتم و گفتم : سلام خیلی خوش خوشحالم از اینکه دوباره می ببینمت

صورتش رو جمع کرد و با حالت متشنجی گفت : نمی فهمم یعنی چی!!؟

خدایی خیلی زوره که داری این کارا رو انجام می دی

با حالت پوکری بهش نگاه کردم

و گفتم :چه زوری نمی فهمم

باز شروع کرده بود.

 

_اومدی دوباره زندگیمون رو بهم بریزی!؟.

نیشخندی زدم

خودم رو فرستادم جلو و گفتم : نه اومدم..ارامش رو برگردونم من که اومدم دیگه همه چی عالی پیش می ره

تو چه رشته ای می خوای ادامه تحصیل بدی!!؟

 

 

 

کلا گفتم به تو ربطی نداره که چی میشه فقط اون چیزی که بهت مربوطه رو ببر جلو مثل ادامه تحصیل..

دندونام رو گذاشتم روی هم دیگه

و با شدت فشار دادم دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم

مردک مفنگی احمق….

 

_دندون پزشگی رو خیلی دوست دارم

برعکس من که عاشق جراح قلب بودم

اینجا دندون پزشگی رو خیلی خیلی دوست داشتم و برام یه چیز دیگه بود…

با لبخند عمیق شده خودم رو فرستادم جلو

_خیلی ام عالی بیا بشین

من راهنماییت کنم با صورتی جمع شده گفت : تو!!

تو چی داری که می خوای منو راهنمایی کنی!!یه مشاوره برم بهتر از اینکه با تو باشم..

_که اینطور ‌‌باشه بهت می گم اینجا کی مشاوره

اینم بگم که یه دانشجو اونقدری از این دانشگاه می دونه و صادقه باهات

یکی دیگه نمی دونه می فهمی!!

 

اخم پررنگ شده ای کردم و خودم رو فرستادم جلو…

از جام بلند شدم اومدم برم

که امیر سالار گفت : هلنا تخسه باید

باهاش راه بیای نمیشه اینجوری..

_به من چه تخسه مادرش که نیستم باهاش کنار بیام

برو کنار ببینم..

 

سرم رو بالا پایین کردم و باشه ای گفتم..

بعد با قدم های اروم شده حرکت کردم.

 

****

سزار

 

 

با دندون های رو هم اومده خودم رو فرستادم جلو و با غیض گفتم : حروم زاده ی لعنتی..

بیا اینجا ببینم..

مچ دستش رو گرفتم و دنبال خودم کشیدم…این مردک ادم نمیشد همیشه راپورت منو به بابا می داد.

 

دستی گذاشتم پشت کمرش و به جلو هلش دادم..

با اخم های تو هم رفته گفتم : از اینجا گمشو اصلا برای چی دنبال من راه افتادی هان..

با حرص و دندون های رو هم بهش نگاه کردم…

 

پرت شد روی زمین و گفت : اخ

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان تکرار_آغوش 4 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده، اما بعد از مدتی زندگی با…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x