رمان وارث دل پارت ۱۲۸

4.1
(20)

 

 

 

چشم هام رو توی حلقه چرخوندم و با قدم های بلند شده حرکت کردم

در ماشین رو باز کردم و خودم انداختم توی ماشین..

امیر سالار هم پشت سرم اومد

دستی به در زد و با ابرو اشاره گفت : برو کنار منم سوار شم..

بیشعوری توی دلم بهش گفتم و بعد

سوار شدم.

با دندون های رو هم اومده بهش زل زدم

و با گیجی گفتم : نمی ذاری

اب خوش از گلوی ادم پایین بره

با لبخند گفتم : اب خوش از جلوی بقیه پایین رفتن

رو بذار کنار من نگران توام همین

زیر لب بیشعوری گفتم و نگاهم رو توی حلقه چرخوندم.

 

امیر سالار بچه رو که دید رفت سمتشون

اما بچه که امیر سالار رو نمی شناختن..

خودشون رو زدن به غریبه گی و گریه کردن..

منو امیر سالار و بچه ها توی اتاق

تنها بودیم

 

با حرص گفتم : نکن امیر بچه ها می ترسن..برگشت سمتم

و با ابرو اشاره گفت : اره می دونم

تموم این کارا از گور تو بلند میشه

اگه این کار رو نمی کردی الان این نبود

دختره ی..

هیچی نگفت یعنی ادامه نداد

منم نفسم رو حرصی بیرون دادم با چشم غره لب زدم : خدایی برو بیرون

می خوام استراحت کنم

ابرو هاش رو داد بالا

_نچ باهم دیگه استراحت می کنیم

خیلی وقته نداشتمت

منظورش رو بد گرفتم

 

_توی این موقعیت هم بفکر کمرتی بیشعور..

تک خنده ای کرد

_ای بابا ای بابا نه والا من فقط دارم

شوخی میکنم

چشم هام رو توی حلقه چرخوندم

_می خوام برم حموم

_منم می یام

با شیطنت داشت بهم نگاه می کرد

با حرص حمله ور شدم سمتش که مچ دستم رو گرفت و رفتیم پشت رخت کن

 

_حرص می خوری خوشگل تر میشی

می دونی

خودم رو تکون دادم و گفتم : ولم کن ولم کن..

با خنده نگهم داشت..

سرش رو کج کرد و با لب های رو هم اومده گفت : نه..

نگاهی به لب هام کرد

سرش رو جلو اورد و بعد لب هاش رو گذاشت روی لب هام و شروع کرد

اروم و پر حرارت منو بوسیدن.

 

 

****

 

امیر سالار

 

لب هاش هنوز طعم خوش اناری بودن رو داشت

با شدت خودم رو عقب کشیدم

چون هلم داده بود

با غیض بهم نگاه کرد : می گم حد خودت رو بدون بدون دیگه این کارا یعنی

چی

الان موقعیت اینه که تو منو ببوسی اره!؟

یکم خجالت بکش ..

خندیدم.

 

_از چی!؟.

تو زنمی از چی خجالت بکشم

اخه…

 

 

 

 

بعد خندیدم اونم با حرص بهم نگاه می کرد..

_بخدا بوسه ی دلتنگیه…

چشم هام گرد شد : بوسه ی دلتنگی!!؟

یعنی چی‌..

نمی فهمید که چی می گم سرم رو خم کردم و در همین حال که می خواستم لب هاش رو بگیرم بین لبام و ببوسمش

گفتم : یعنی این

بعد گرم شدن لبامون حس شد

خیلی وقت بود که این لب اناری ها رو نبوسیده بودم

پس داغ و پر حرارت شروع به بوسیدنش…

اونم همینطور تکون نمی خورد..

 

تا اینکه نمی دونم چی به چی شد که دست هاش رو توی موهام حلقه کرد و شروع کرد عمیق و حرارت منو بوسیدن..

توی سکوت به کارمون ادامه می دادیم و هم دیگه رو عمیق می بوسیدیم

 

****

سزار

 

خودم رو فرستادم جلو و نگاهی از سر تا پا بهش کردم..

_چیزی شده بابا!؟

بابا بازوم رو گرفت و دنبال خودش کشید…

_بشین اینجا ببینم

با چشم های گرد شده گفتم : چی شده بابا نمی فهمم…با دستش رو بلند کرد و محکم کوبید توی صورتم ‌

صورتم سمت چپ متمایل شد

با دندون های رو هم اومده گفتم : خوب می خوای چیکار کنی!!؟

همینطور مسکوت مونده بود با چشم های گرد شده گفت : هیچی دارم فکر میکنم که منو تو چقدر خوب بودیم

ولی الان تو اصلا نه با من نه با خانواده ات حرف نمی زنی!!

چرا دلیلش چیه!!؟

 

با غمگینی سرم رو پایین انداختم بغض به گلوم چنگ انداخته بود‌..

_هیچی بابا من طوریم نیست

بابا دستی گذاشت روی قفسه ی سینه ام

و به عقب هلم داد

_خر خودتیو او خری که تورو پس انداخت الان هم پاشو گمشو از اینجا.

 

 

_بااین همه قدرت و شهرتی که دارم وارثم یه ادم ضعیفه که بخاطر

یه ادم داره گریه می کنه می دونی تو وارث من نیستی

رزا از تو قوی تره بهتر میشه وارث من باشه تا تو که مردی اسم هرچی مرده رو بااین عاشق شدنت به لجن کشیدی

پسره ی دیوونه..

دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم ‌..

می گفت من قوی نیستم.

 

من مثل اینا رزل نبودم

با دندون های رو هم اومده و ساییده گفتم : من مثل تو عوضی نیستم می فهمی چی می گم!!

 

این قدرتت هم بخوره توی سرت با ادم کشتن و کارای دیگه هی پول روی

هم گذاشتی اون دختره ی خیره سر هم

جا راپورت دادن بگو ادم باشه.

 

دستی گذاشتم روی قفسه ی سینه اش و به عقب هلش دادم.

_برو عقب ببینم..

دیگه عصبی شده بودم حق نداشت در مورد زندگی من نظر بده…

اومدم از پله ها برم بالا که بازوم رو

گرفت.

چشم هام اومد روی هم دیگه.

 

_چیهههه چی می خوای !!!

هیچی نگفت انگار جا خورده بود از این رفتار من

با شدت رفتم سمت پله ها و پله ها رو بالا رفتم.

 

 

****

 

با دندون های رو هم اومده بهش نگاه کردم دلم می خواست یه بلایی سرش بیارم…

اخمی کردم و خودم رو کشید..

خودم رو فرستادم جلو و با غیض بهش نگاه کردم..

_برو بیرون رزا…

بیرون باش رزا زود باش

رزا دست هاش رو بلند کرد و با دندون های رو هم اومده بهش نگاه کردم

 

_برو عقب ببینم

بروووو زود باشششش…از اینجا برو

رفت بیرون

در رو به هم کوبید… منم دستی توی سرم فرو بردم..

کلافه بودم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان موج نهم 4.3 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست داده، متوجه شده برادر بزرگش با…

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان ارکان 3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Faezeh Asgari
1 سال قبل

قاصدک مربای پرتقال کو پس☹️

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x