رمان مادمازل پارت ۲۰۴2 سال پیشبدون دیدگاه من فکر میکردم روزای خوبی در راه هست اما با طوفات رو به رو شدم. با تنهایی…با تماسهای بی پاسخ ….پیامهای خونده شده ی بی جواب… …
رمان مادمازل پارت ۲۰۳2 سال پیشبدون دیدگاه حرف از طلاق که زدم ابروهاش توی هم گره خوردن و صورتش عبوس شد. دستمو گرفت و منی که باز نگاهمو سمت دیگه ای دوخته بودم…
دانلود رمان میوه ممنوعه2 سال پیشبدون دیدگاهخلاصه رمان : باران و مادرش مستخدم خانه ی آقا بزرگ هستند و کیا نوه ی آقا بزرگ، بنا به شرایطی و بر اساس مصلحت آقا بزرگ، کیا…
رمان مادمازل پارت ۲۰۲2 سال پیشبدون دیدگاه -جوابت ساده و مشخصه…چون دیگه ازت خوشم نمیاد و نمیخوامت! همین.. حالا هم بهتره بری خونه و منتظر این باشی که دادخواست طلاق من از…
پارت 100_پایان جلد 1 رمان نیستی2 سال پیشبدون دیدگاه رو به روش نشستم و دفتری که جلد چرمی و قهوه ای رنگی داشت و برداشتم یکی یکی صفحه هارو ورق زدم موجودات عجیب و غریبی که تصویرشون و…
رمان مادمازل پارت ۲۰۱2 سال پیشبدون دیدگاه کارگاه خاله ماریا کوچیک بود اما با صفا چون یه دختر به خوش سلیقگی اون میچرخوندش! در واقع این کاراگاه یه زمانی واسه بابابزرگ بود. اینجا…
پارت 99 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه اروم چشم هامو باز کردم اتاقی با دکور سفید تخت گرم و نرمی که روش خوابیده بودم و حاظر نبودم با هیچ چیزی عوض کنم حس سبکی و…
پارت 98 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه اما علی مثل نو جوون های تازه به بلوغ رسیده که تن برهنه ی زنی و دیده گفت: او لا لالا نگاش کن تروخدا ای جونممم …
پارت 97 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه محمد تمام نقشه های خود را از نو مرور کرد اخم هایش را بهم گره زد و رو به دخترک گفت: انگشترت کجاست؟ دخترک که از…
رمان مادمازل پارت ۲۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه -و موضوع مهمت در مورد چیه؟ نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم: -و موضوع مهمم در مورد نیکو هست! با قسمت…
رمان مادمازل پارت ۱۹۹2 سال پیشبدون دیدگاه از اینکه کسی به حالم احساس تاسف بکنه بیزار بودم چه پشت سرم چه مقابل خودم. من به این احساسات هیچ احتیاجی نداشتم. هیچ احتیاجی برای…
رمان مادمازل پارت ۱۹۸2 سال پیشبدون دیدگاه پشت دستمو زیر چشمهام کشیدم و اینبار تک پیامی که از طرف فرزام رو گوشیم اومده بود رو باز کردم و خوندم: “رستا من…
رمان مادمازل پارت ۱۹۷2 سال پیشبدون دیدگاه چشم از منظره ی بیرون برداشتم و سرم رو آرومی به سمت ریما برگردوندم. اونا نه از طریق من بلکه همون روز اول همچی رو از…
رمان مادمازل پارت ۱۹۶2 سال پیشبدون دیدگاه *ده روز بعد* *رستا* ده روز گذشته بود و من هنوز روم نمیشد با اونا پای یه میز غذا بخورم. مستقیم نگاه کردن…
رمان مادمازل پارت ۱۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه در کمال تعجبم بازهم نه تنها ناراحت و نادم نشد بلکه به طرز ترسناکی لبخندی روی صورت خودش نشوند و گفت: -قهر کرده…