رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۷2 سال پیشبدون دیدگاه کیفش را برداشت و عصبانی روسریاش را مرتب کرد. -میتونم ردیف کنم اما ولش کن ارزششو نداره. این چند روز خیلی فکر کردم اما امروز…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۶2 سال پیشبدون دیدگاه بالاجبار مجبور میشد با آنکه در خانهی خودش است در اتاق مهمان بخوابد اما امشب بدون هیچ حرفی خودش مسیر اتاق مهمان را در پیش گرفت و…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۵2 سال پیشبدون دیدگاه به سختی اشکم را در حدقه چشمانم حفظ کردم. -اروند چرت نگو من چطور میتونم نگران اون آدم باشم آخه؟ من فقط… …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۴2 سال پیشبدون دیدگاه -همه..همش همین بود. من بیتقصیر نیستم اما اگه… اگه اون نبود شاید اصلاً هیچکدوم از… -بسه به اندازه کافی حرفاتو شنیدم…دیگه بِبُر صداتو. -اون……
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۳2 سال پیشبدون دیدگاه -خب مثله این که حرفی نداری… خوبه. -امکان ن..نداره نم..یتونی تو نمیتونی هی هیچ کا..کاری باهام بکنی. هیچ… هیچ مدرکی نداری! -هوووم راست میگی امکان…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه -ازت پرسیدم کی هستی؟ از جون من چی میخوای؟ اگه… اگه همهی این کارات بخاطر پوله بگو قیمتت چقدره بیشرف بگو و دست از سر من…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۱2 سال پیشبدون دیدگاه -من… -دیگه برو خونت آراد برو خونه حتماً هستی منتظرته. از نگاه مایوسانه آراد چشم گرفت و با سری بالا و قدمهای محکم و…
رمان زنجیر زر پارت۱۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه و خدا میدانست که اگر مرد مقابلش برادرش نبود، هم خونش نبود، میمرد هم به یک مشت محکم بسنده نمیکرد و حسابی دلی از عزا درمیآورد…!…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه یعنی پری کوچکش توانسته بود شب را راحت بخوابد؟! ریشهی آن دختر را از بَر بود. مطمئناً شب سختی را گذرانده و احتمالاً…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه برای اینکه آدلر بفهمد در چند ساعت محدودی که فرصت دارند دقیقاً راجع به کدام قسمت زندگی مردی که حال بیهوش و با دستانه بسته داخل انباری…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۷2 سال پیشبدون دیدگاه -من متوجه اشتباهم هستم اما اونجوری که فکر میکنی نیست. من رو حساب تانیا رفتم بعدشم… خشمگین غرید؛ -اسم اون دخترو جلوی من…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۶2 سال پیشبدون دیدگاه و با اعتماد به نفس رو به منی که خشک شده بودم، زمزمه کرد: -با رفتن آقا اروند از زندگیتون هیچ چی درست نمیشه. تا…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۵2 سال پیشبدون دیدگاه اینطور کارها کاملاً برخلاف اصول اخلاقیاش بود. او کسی بود که همیشه از این محدودیتها نفرت داشت و بارها شنیده بودم که چطور به حالت تاسف…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۴2 سال پیشبدون دیدگاه آفتاب داشت تا مغزاستخوانم رسوخ میکرد و پلکهایم با چسب مهر و موم شده بودند اما با این حال مسلماً زور خورشید به چشمان خستهام میچربید. …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۳2 سال پیشبدون دیدگاه دخترکی کوچک. در وجودم جیغ میزد و گریه میکرد. صدای گریههایش با حرف زدن مداوم نازلی ترکیب شده و سرگیجهام را بیشتر میکرد. …