رمان سایه پرستو پارت ۵۹

بدون دیدگاه
    صبح به لطف ضربه‌‌ی متکایی که از طرف ولگا به صورتم برخورد کرد بیدار شدم بعدش صدای ولگا به گوشم رسید   ولگا: پاشو لنگه ظهره، اینجا خونه…

رمان سایه پرستو پارت ۵۸

بدون دیدگاه
    با اشاره آرنگ همه رفتیم روی مبل نشستیم، بین ما گیلدا بیشتر از همه توی بُهت بود…   نگاهم چرخید و روی محمد نشست، این مرد امشب چقدر…

رمان سایه پرستو پارت۵۷

بدون دیدگاه
  و من با شنیدن حرفای پگاه انگار از ارتفاع سقوط کردم! پگاه داشت چی می‌گفت؟ اینجا چخبره؟ محمد چیکار کرده که پگاه چنین حرفی میزنه؟   محمد متعجب گفت…