رمان سایهی پرستو پارت ۷۱2 سال پیشبدون دیدگاه با راستین یه دوش مختصر گرفتیم و زود بیرون اومدیم… وقتی لباس پوشیدیم جلوش روی زانوم نشستمو و دستامو روی بازوهاش گذاشتم – خب آقا راستین…
رمان سایهی پرستو پارت ۷۰2 سال پیشبدون دیدگاه عیدتون مبارک دوستان عزیز انشالله سال جدید براتون پر از اتفاق های خوب و شادی باشه و به موفقیت های بی شماری برسین😍❤️💕🌺🌺 انگار اون…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۹2 سال پیشبدون دیدگاه حدس زدم که ولگا متعجب پرسیده که “من پشت فرمون پاژن بشینم!؟” که آرنگ جواب داد آرنگ: آره دیگه پس کی بشینه؟ صدای آرنگ نگران شد…
رمان سایهی پرستو پارت682 سال پیشبدون دیدگاه من به آب احتیاج نداشتم من میخواستم بهم بگن خواهرت سالمه، بگن پگاه خونهس داره شام درست میکنه نه توی این بیمارستان کوفتی… زل زدم…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۷2 سال پیشبدون دیدگاه هنوزم به وقتی که ولگا در یکی از کشوهارو باز کرد و توش پر از وسایل مورد نیاز خانم ها بود فکر میکنم حیرت زده میشم… مگه…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۶2 سال پیشبدون دیدگاه متین دوباره بحث و دست گرفت و ادامه داد متین: حالا به نظرتون باید چه رویهای و در پیش بگیریم؟ من خودم هفته ای یه روز میتونم…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۵2 سال پیشبدون دیدگاه مشغول انجام دادن کارها بودم که متوجه شدم پناه وارد آشپزخونه شده، متوجه شدم میخواد حرفی بزنه پس دست از کار کشیدم و سوالی نگاهش کردم……
رمان سایهی پرستو پارت ۶۴2 سال پیشبدون دیدگاه پناه نگاه عصبی بهم انداخت انگار نه انگار این دختر چند دقیقه پیش درحال گریه کردن بودن، صداش حالا دیگه بغض آلود نبود ولی حرص توی صداش کاملا…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۳2 سال پیشبدون دیدگاه صدف از حرفام بد عصبی شده بود و نتیجهش این شد که تا من به خودم بیام شالمو از سرم کشید و پرت کرد زمین و بعد…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۲2 سال پیشبدون دیدگاه نازبانو همزمان که میومد داخل جعبه شیرینی و به دستم داد و گفت ناز بانو: آخ دختر اگه اینو درست کنی یه شالی (زمین برنج ) پیش…
رمان سایهی پرستو پارت ۶۱2 سال پیشبدون دیدگاه ولگا نگاهی به آرنگ کرد و گفت ولگا: سرکار نرفتی؟ امام زمانتون میخواد ظهور کنه یا خبر بازگشت مسیح پیچیده؟ آقـــا بندهی خطاکار هر جا بره از…
رمان سایه پرستو پارت ۶۰2 سال پیشبدون دیدگاه آرنگ مکث کوتاهی کرد و بعد از فاطمه گرفتن و تهدیدوار گفت آرنگ : باشه خودت برو ولی یه دونه از این پالم های روی صورتت…
رمان سایه پرستو پارت ۵۹2 سال پیشبدون دیدگاه صبح به لطف ضربهی متکایی که از طرف ولگا به صورتم برخورد کرد بیدار شدم بعدش صدای ولگا به گوشم رسید ولگا: پاشو لنگه ظهره، اینجا خونه…
رمان سایه پرستو پارت ۵۸2 سال پیشبدون دیدگاه با اشاره آرنگ همه رفتیم روی مبل نشستیم، بین ما گیلدا بیشتر از همه توی بُهت بود… نگاهم چرخید و روی محمد نشست، این مرد امشب چقدر…
رمان سایه پرستو پارت۵۷2 سال پیشبدون دیدگاه و من با شنیدن حرفای پگاه انگار از ارتفاع سقوط کردم! پگاه داشت چی میگفت؟ اینجا چخبره؟ محمد چیکار کرده که پگاه چنین حرفی میزنه؟ محمد متعجب گفت…