رمان سایه پرستو پارت ۴۰

بدون دیدگاه
        بلند شدم از ماشین یه بطری آب و جعبه دستمال و برداشتم سمت پناه رفتم…   سرشو بین دستاش گرفته بود و هق‌هق میکرد، نمیتونستم ازش…

رمان سایه پرستو پارت ۳۸

بدون دیدگاه
    ولگا مکث کوتاهی کرد و بعد گفت   ولگا: یه هوا دست بالا بگیر خودتو… آقا شما به دانشجو‌های دختر آمپول میزنید؟ عجیبه ها… اونوقت داخل دانشگاه یا…

رمان سایه پرستو پارت ۳۶

بدون دیدگاه
    سخت بود تحمل یسری چیزا خیلی سخت بود، اینکه ساکت باشم و بشنوم یه روزی محمد قصد داشته راستین، جیگرگوشه‌م و سقط کنه و اجازه به دنیا اومدن…

رمان سایه پرستو پارت 35

بدون دیدگاه
  سکوت ماشین دیگه رغت انگیز شده بود و برای پایان دادن به این وضع افتضاح دست به دامن ضبط ماشین شدم و موزیک پلی کردم تا شاید سوم شخصی…

رمان سایه پرستو پارت ۳۲

بدون دیدگاه
    تیگران سعی کرد توی لحنش نشون نده که منو شناخته… البته با واکنش‌‌های که داشت گند زده بود!   تیگران: بفرمایید جناب درخدمتم…   بلند شدم… سعی کردم…

رمان سایه پرستو پارت ۳۱

بدون دیدگاه
    با دستش قطره‌های اشکی که صورتش و خیس کرده بود پاک کرد   پگاه: آره پیونده زندگی که توش خیانت باشه مثل خونه عنکبوته…   – میخوای بعد…

رمان سایه پرستو پارت ۳۰

بدون دیدگاه
      درگیری ولگا با گوشیش برام تعجب برانگیز بود، گوشیش چندباری زنگ خورد و قطع شد بعد از چندبار تلاش بالاخره موفق شد   ولگا: سلام چیشده باز؟…