رمان سایه پرستو پارت 412 سال پیشبدون دیدگاه تعجبم از سکوت پناه بود! – دو ساعت نمیتونی زنتو نگهداری پس سرتو بذار زمین بمیر… محمد: تو نیستی که از پناه بپرس یه…
رمان سایه پرستو پارت ۴۰2 سال پیشبدون دیدگاه بلند شدم از ماشین یه بطری آب و جعبه دستمال و برداشتم سمت پناه رفتم… سرشو بین دستاش گرفته بود و هقهق میکرد، نمیتونستم ازش…
رمان سایه پرستو پارت 392 سال پیشبدون دیدگاه طبق به عادت نانوشته جلوتر رفتم و در سمت شاگرد و برای پناه باز کرد و بعد از نشستن در و بستم… بعد از سوار شدن ما…
رمان سایه پرستو پارت ۳۸2 سال پیشبدون دیدگاه ولگا مکث کوتاهی کرد و بعد گفت ولگا: یه هوا دست بالا بگیر خودتو… آقا شما به دانشجوهای دختر آمپول میزنید؟ عجیبه ها… اونوقت داخل دانشگاه یا…
رمان سایه پرستو پارت۳۷2 سال پیشبدون دیدگاه صدای ویبره گوشی به گوشم رسید، من که قبل از اومدن داخل اتاق گوشیم و خاموش کرده بودم، حس کردم صدا از سمت میز خانم دکتر میاد که…
رمان سایه پرستو پارت ۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه سخت بود تحمل یسری چیزا خیلی سخت بود، اینکه ساکت باشم و بشنوم یه روزی محمد قصد داشته راستین، جیگرگوشهم و سقط کنه و اجازه به دنیا اومدن…
رمان سایه پرستو پارت 352 سال پیشبدون دیدگاه سکوت ماشین دیگه رغت انگیز شده بود و برای پایان دادن به این وضع افتضاح دست به دامن ضبط ماشین شدم و موزیک پلی کردم تا شاید سوم شخصی…
رمان سایه پرستو پارت 342 سال پیشبدون دیدگاه پا انداختم روی پام و مکث کوتاهی کردم و با صدایی که عصبی بود شروع کردم به صحبت – میگه سر و گوشت میجنبه… صدای فریادم…
رمان سایه پرستو پارت ۳۳2 سال پیشبدون دیدگاه *** دوهفته از روزی که محمد اومده بود خونم و باهم حرف زدیم گذشته بود و تقریبا همچی آروم بود و خبری از پگاه نبود… سر…
رمان سایه پرستو پارت ۳۲2 سال پیشبدون دیدگاه تیگران سعی کرد توی لحنش نشون نده که منو شناخته… البته با واکنشهای که داشت گند زده بود! تیگران: بفرمایید جناب درخدمتم… بلند شدم… سعی کردم…
رمان سایه پرستو پارت ۳۱2 سال پیشبدون دیدگاه با دستش قطرههای اشکی که صورتش و خیس کرده بود پاک کرد پگاه: آره پیونده زندگی که توش خیانت باشه مثل خونه عنکبوته… – میخوای بعد…
رمان سایه پرستو پارت ۳۰2 سال پیشبدون دیدگاه درگیری ولگا با گوشیش برام تعجب برانگیز بود، گوشیش چندباری زنگ خورد و قطع شد بعد از چندبار تلاش بالاخره موفق شد ولگا: سلام چیشده باز؟…
رمان سایه پرستو پارت ۲۹2 سال پیشبدون دیدگاه اون انرژی و شادی که از ضایع کردن آرنگ توی وجودم نشسته بود باعث شده بود لبخند روی لبم باشه و چشمام برق بزنه… هنوز این…
رمان سایه پرستو پارت ۲۸2 سال پیشبدون دیدگاه جلوی در اتاق بودم که صدای پای پناه هم به گوشم خورد این نشون میداد که اونم داره سمت اتاقش میره… وارد اتاق شدم که دیدم…
رمان سایه پرستو پارت ۲۷2 سال پیشبدون دیدگاه موزیک قطع شد که عروسک همچنان با استرس به اطراف نگاه میکرد مشخص بود آروم تر شده بود اما خب هنوز هم دنبال صدا میگشت… …