رمان ماتیک پارت ۸۷

بدون دیدگاه
    دستی روی نگین‌های تاج کشید و سری تکان داد.   _واریز میشه به حسابتون   چشم‌های فروشنده برقی زد و با لحنی که می‌شد ذوق را از آن…

رمان ماتیک پارت ۸۶

بدون دیدگاه
  ساواش لبخندی زد و سر تکان داد:   _ کاری نکردم . می‌رم یکم جمع و جور کنم فردا هم دو نفر میان برای تمیزکاری تو نمی‌خواد دست به…

رمان ماتیک پارت ۸۵

بدون دیدگاه
      وارد اتاق شد که ساواش را در حال پوشیدن شلوارکش دید.   محکم لب گزید و سرش را پاینن انداخت.   _ببخشید ، نمی‌دونستم که…   ساواش…

رمان ماتیک پارت ۸۴

بدون دیدگاه
لادن به ساواش نگاه کرد ، انگار می‌خواست او تشکر را از چشمانش بخواند. ساواش با شنیدن صدای مادر همسرش ، چشمانش را از دخترک گرفت . _شما خودتم بیا…

رمان ماتیک پارت ۸۳

بدون دیدگاه
        بدون اینکه پلک بزند به پدرش خیره شد و تازه فهمید که چقدر دلش برای خانواده‌‌اش تنگ شده بود.   وجودش برای در آغوش کشیدن پدرش…

رمان ماتیک پارت ۸۲

بدون دیدگاه
      به کمک نگهبان از آسانسور خارج شد   مرد با احترام کلیدش را گرفت ، در را باز کرد و کنار ایستاد   تشکر ارامی کرد و…

رمان ماتیک پارت ۸۱

بدون دیدگاه
      لادن ناخواسته پرسید   _ ما که بریم چی میشه؟   _ چی قراره بشه؟   لادن لبش را گزید حال بدی داشت حس کثیف بودن میکرد……

رمان ماتیک پارت ۸۰

بدون دیدگاه
      پرستار بازوهایش را گرفت و تشویقش کرد   _ خیلی خوبه عزیزم پیشرفتت عالیه   لادن خسته نالید   _ بسه میخوام بشینم پاهام حس ندارن  …

رمان ماتیک پارت ۷۹

بدون دیدگاه
      با سوال ناگهانی‌اش ابروهای لادن بالا پرید و خیره به امیر نگاه کرد.   دستش را مشت کرد و نگاهش را از چشم‌های منتظر امیر گرفت.  …

رمان ماتیک پارت ۷۸

بدون دیدگاه
    لادن مات و مبهوت به مرد روبه‌رویش خیره شد ، انتظار شنیدن همچین حرفی را از او نداشت.   با پایین انداختن سرش ، امیر راهم مجبور کرد…

رمان ماتیک پارت ۷۷

۱ دیدگاه
    جمله‌اش را کامل نکرد که لادن سرش را پایین انداخت و با صدایی که به زور شنیده می‌شد ، زمزمه کرد:   _اگه بگم حالم خوب نیست ،…

رمان ماتیک پارت ۷۶

بدون دیدگاه
  ****   ساواش نگران کنار لادن نشست و کیفی که دستش بود را روی زمین گذاشت:   _حالت خوبه؟   دخترک جوابش را نداد چرا نمیرفت؟ مگر صبح نشده…

رمان فستیوال پارت ۱۲

بدون دیدگاه
      با دیدن لباسهای باز دخترا و راحتیشون با پسرا، هر لحظه بیشتر از قبل از اومدنم پشیمون میشدم.   نیکی و کاوه دائم درگوش هم پچ پچ…

رمان ماتیک پارت ۷۵

۱ دیدگاه
      آرام روی موهای خیسش را بوسید و دستش را سمت شکمش فرستاد   دخترک از جا پرید   _ دست بهم نزن   بازویش را گرفت و…

رمان ماتیک پارت ۷۴

بدون دیدگاه
        _ فردا میتونی بیای مطب؟   _ میام … بزودی میام   _ درنگ نکن لادن جان ، خدا بزرگ ترین لطف رو بهت کرده احتمال…