رمان هیلیر پارت ۲۲1 سال پیشبدون دیدگاه از جا بلند شدم و رفتم جلوی در، در کنار شیشه ها بود. سرمو کردم بیرون و گفتم: -چیه؟ با خشم اومد طرفم.…
رمان هیلیر پارت ۲۱1 سال پیشبدون دیدگاه -چوب خطت داره پر میشه! صدای بم و خشددارش بود که به گوشم رسید، عمیق، بَم، انگار صدای یه مرد جا افتاده ی چهل ساله…
رمان هیلیر پارت ۲۰1 سال پیشبدون دیدگاه سوزش بی امانی توی گردنم حس کردم، جیغ خفه ای کشیدم و افتادم روی زمین و از درد به خودم پیچیدم! دستمو گذاشتم روی گردنم،…
رمان هیلیر پارت ۱۹1 سال پیشبدون دیدگاه گور باباش! اون قدر خسته و له و داغون بودم که فقط دلم می خواست ریلکس کنم. لباسامو یکی یکی درآوردم گذاشتم گوشه اتاق،…
رمان هیلیر پارت۱۸1 سال پیشبدون دیدگاه به هیچ کس نگفتم، حتی عادل هم نمیدونه. با بچه های تیم صحبت کردم و گفتم این جا نمیتونم، بر میگردم ایران و اگه دیدم…
رمان هیلیر پارت171 سال پیشبدون دیدگاه **** شب شده بود. بیرون کلبه نشسته بودم و آهو کباب می کردم. نور زغالا دررحدی بود که فقط یه متر این ور و اون ورو روشن می…
رمان هیلیر پارت161 سال پیش۱ دیدگاه از جا بلند شدم و رفتم بیرون، قیچی زنگ زده و داغونی که زیر بارون تقریبا به فاک رفته بود رو برداشتم. جنگل توی تاریکی فرو رفته…
رمان هیلیر پارت151 سال پیشبدون دیدگاه -بنواز رویین… نوازشش کن… در چوبی حصارا رو با پام باز کردم و داد زدم: -دهنتو ببند پیرسگ! قلبم از لفظی که به کار بردم…
رمان هیلیر پارت141 سال پیشبدون دیدگاه پامو گذاشتم داخل خونه و یه پوزخند بزرگ نشست روی لبام. اولین چیزی که توی چشم می اومد یه پیانوی مجللِ یاماهای سفید رنگ بود. گذاشته بودنش…
رمان هیلیر پارت131 سال پیشبدون دیدگاه یکی یکی دکمه های پیرهنمو باز کردم و از تنم درش اوردم. گذاشتمش روی یه سنگ و بعد کمربند شلوارمو باز کردم و اونو هم در اوردم. …
رمان هیلیر پارت 121 سال پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشید و دستاشو گره زد توی هم و گفت: -حدود دو ماهه بی وقفه کار کردی. اخرین بار دو هفته پیش فقط دو…
رمان هیلیر پارت 111 سال پیش۱ دیدگاه پک غلیظی به سیگار زدم. بس بود هر چی غیبت کرده بودن! این جا خدمت بود نه دوره زنونه. خواستم برم بالا که باز با حرفاشون متوقف…
رمان هیلیر پارت 101 سال پیشبدون دیدگاه قشنگی این قضیه این بود که کسی تخم اعتراض کردن نداشت! جیک می زد تعداد ماه های خدمتش ضرب در دو می شد! همین که…
رمان هیلیر پارت 91 سال پیشبدون دیدگاه *** همه چیز سیاه و سفیده. همه جا پر از هیولاهاییه که توی بچگی زیر تخت و توی کمد قایم می شدن اما حالا هر لحظه هیولا…
رمان هیلیر پارت 81 سال پیشبدون دیدگاه چمدونم رو بسته بودم و نشسته بودم روی طندلی راک کنار پنجره سالن و خیره شده بودم به فضای بیرون. تا کارای اقامتم جور بشه و…