رمان پروانه ام پارت ۱۲۰6 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۵۹۶ نگاه درد آلودِ آوش از پای هاله بالا کشیده شد چشم های خیسش … . داغی عذاب آوری درست از کانون قلبش آغاز شد و در…
رمان پروانه ام پارت 1196 ماه پیش۳ دیدگاه آوش نگاه دوخته بود به هاله … هاله ی زیبا ، آروم ، با وقار … حالا چقدر پیر و بیمار به نظر می رسید ! ……
رمان پروانه ام پارت 1186 ماه پیش۱ دیدگاهو باز هم نیشتر بغض به راهِ نفسش … . اینهمه سال توی خونه ی امیر افشارها اسیر بود … اینهمه زجر کشید ! کودکیش نابود شد … جوانیش هم…
رمان پروانه ام پارت 1176 ماه پیشبدون دیدگاهسالها قبل وقتی یک پسربچه بود هم عادت داشت همه چیز رو برای خورشید تعریف کنه … مگر اینکه از دست مادرش خشمگین می شد … اونوقت هم به پاسخ…
رمان پروانه ام پارت 1167 ماه پیش۱ دیدگاهقلب پروانه لرزید ! این همه اندوه برای چی بود ؟! … چرا نمی تونست آروم بگیره ؟ … می دونست درستش اینه که برگرده به تختخواب و استراحت کنه…
رمان پروانه ام پارت 1157 ماه پیش۱ دیدگاه پروانه لب به دندان گزید و بازم گریه … اطلس سر بالا گرفت و نگاه خسته و بیمارش رو به اون دوخت . – می بینی با این مرد…
رمان پروانه ام پارت 1147 ماه پیش۲ دیدگاه پروانه حس می کرد تا لحظه ی آوار شدنش فاصله ای نداره ! … دست های کوچیک و لرزانش رو بالا برد … گذاشت روی مشت محکم مرد…
رمان پروانه ام پارت 1137 ماه پیش۲ دیدگاه پروانه ام 🦋: #پارت_۵۵۷ سکوت کوتاهی بر قرار شد … . پروانه بزاق دهانش رو قورت داد . توی قلبش یک دسته اسب وحشی…
رمان پروانه ام پارت 1127 ماه پیشبدون دیدگاهپروانه ام 🦋: #پارت_۵۵۰ صورتش چرخید به سمت شومینه … . پروانه به شعله های آتیش نگاه کرد … و آوش به نیمرخِ تا بی نهایت زیبای پروانه…
رمان پروانه ام پارت 1117 ماه پیش۱ دیدگاه پروانه ام 🦋: #پروانه_ام 🦋 #پارت_۵۴۲ پروانه هوومی گفت … کاملاً درک می کرد ! روبرو شدن با آوش دل شیر می خواست . یحیی ادامه داد…
رمان پروانه ام پارت 1107 ماه پیش۱ دیدگاه پروانه ام 🦋: #پروانه_ام 🦋 #پارت_۵۳۵ آوش از پلکان بالا اومد … در حالی که سرش پایین افتاده بود و آثار خشمی فرو خفته در سکوت و…
رمان پروانه ام پارت 1097 ماه پیشبدون دیدگاه #پروانه_ام 🦋 #پارت_۵۲۷ فرخ پاسخ داد : – من نخواستم کسی رو از سر راهم بردارم ! من دشمنی ندارم با آوش ! خنده…
رمان پروانه ام پارت 1087 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۵۲۱ قلبش درون سینه اش آوار شد … روح از تنش پر کشید و رفت . خلیل دستپاچه شده بود و نمی دونست باید چیکار کنه…
رمان پروانه ام پارت 1077 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۵۱۶ کف دستهاشو با بی صبری بهم مالید و اضافه کرد : – اگر به من بگید دقیقاً دنبال چه چیزی هستید … بهتر می تونم…
رمان پروانه ام پارت 1067 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۵۰۹ اطلس ادامه داد : – پزشکی که برای معاینه ی پدرتون احضار کرده بودین ، همین الان رسید ! منتظر شماست آقا … توی سرسرا ایستاده…