سحر: خداروشکر که الان حالت خوبه _حالا یه خبر دیگه دارم برات سحر:چیشده _من حاملم سحر:واییی دختر راست میگی الهی من دور تو و نینیت بگردم. _خدانکنه سحر:از…
مریم جون:بچه ها پروازتون برا چه روزی هست ؟ عماد:پسفردا ساعت ۸شب _مریم جون کاشکی شما هم میومدین مریم جون:ایشالله یه زمان دیگه دخترم _چیزی لازم ندارین از اونجا براتون…
محنا:عمو عماد تو چرا زن نمیگیلی؟ عامر:چرا دیگه داره میگیره کوچولو نازی و که دیدی محنا:نه با اون ازدباج نتن عمو اون منو دعوا کرد بغلت کردم گفت دیگه بغلش…
عماد:بریم عمارت دیگه؟ نازگل:آره بریم نیم ساعت بعد رسیدیم عمارت ماشین و داخل حیاط چ برد و از ماشین پیاده شدیم. مریم جون به استقبالمون اومد و گفت: خسته نباشید…