رمان رخنه پارت ۶۹3 سال پیشبدون دیدگاه مشکل من مرسده نبود. آدم کنترل شدن نبودم …کابوس بزرگ تر از حرف های حافظ بود، تاریخ انقضای من از خیلی وقت پیش به انتهای خودش رسیده بود.…
رمان رخنه پارت ۶۸3 سال پیشبدون دیدگاه – واسه چی اینجوری نگاهم می کنی خب روتو برگردون ادم خوشش نمیاد. اخم کرد و جدی پرسید: – تو مگه یه شکم نزاییدی؟ متعجب جواب…
رمان رخنه پارت ۶۷3 سال پیشبدون دیدگاه باز هم حافظ نذاشت چیزی بگم و خودش پیش دستی کرد. – نیکی خودش می دونه من هر حرفی بزنم باید اطاعت کنه، درسش رو خوب یاد…
رمان رخنه پارت ۶۶3 سال پیش۴ دیدگاه – نگاه نکن، بخورش! لیوان رو نزدیک لبم اورد و مجبورم کرد تا قطره آخرش سر بکشم. لب هام از خشکی ترک برداشته بود و چند قطره…
رمان رخنه پارت ۶۵3 سال پیشبدون دیدگاه واقعا داشت به همچین چیزی فکر می کرد؟ من توی دوسال زندگیم همراه حافظ سختی های زیادی کشیده بودم و آخرین گزینه توی ذهنم طلای بود تو این…
رمان رخنه پارت ۶۴3 سال پیشبدون دیدگاه – بگو نمیخوای بری خونه بابات! اخم کرد و با زدن نیمچه بوقی به دربون عمارت سلطانی ها اعلامکرد که درب رو برامون باز کنن. – گفتن…
رمان رخنه پارت ۶۳3 سال پیشبدون دیدگاه دستش رو از بالای ستون فقراتم تا امتداد کمرم سوق داد و گودیش رو با سر انگشت لمس کرد که بدنم مور مور شد و چشم هام خمار.…
رمان رخنه پارت ۶۲3 سال پیش۱ دیدگاه وقتی زیادی روی یه چیزی قفل می شد یقینا داستانی پشتش داشت و من باید دلیل این حجم عاطفه بی جاش رو میفهمیدم. – من اینو بخورم…
رمان رخنه پارت ۶۱3 سال پیشبدون دیدگاه – خانم؟ با شمام! سایز هفتاد و پنج بهتون میخوره؟ از فکر بیرون اومدم. این حجم افکار پراکنده داشت مغزم رو به زوال هدایت می کرد و…
رمان رخنه پارت ۶۰3 سال پیشبدون دیدگاه سرخ شدم. سفید شدم و حافظ هیچ تغییر حالتی نداد. فروشنده که قصدش فقط فروش اجناسش بود با خنده جوابش رو داد: – بله حق با شماست …بفرمایید…
رمان رخنه پارت ۵۹3 سال پیش۲ دیدگاه من شاید وضع مالی شخصیم در حد امیر حافظ و ثروت خانوادگیشیون نبود اما خودش هم می دونست من از بچگی توی ناز و نعمت خانوادم بزرگ شدم…
رمان رخنه پارت ۵۸3 سال پیشبدون دیدگاه از روی مبل پایین رفت و جلوی پاهام زانو زد و نشست. – گوش کن به من! داداشم کاری نمیکنه که به ضررت باشه …هرچی نباشه بچه اونم…
رمان رخنه پارت ۵۷3 سال پیش۱ دیدگاه نذاشت حرفم رو تموم کنم. – لازم نیست …د یالا کار دادم شایسته. کیفش رو باز کرد و به من اشاره کرد که رو به روش بشینم.…
رمان رخنه پارت ۵۶3 سال پیش۱ دیدگاه نمیتونستم تعادلم رو حفظ کنم و دست روی شونهش گذاشتم که به بالا نگاه کرد و از کنارم کف شیو رو برداشت. – حالی به هولی میشی دستم بهش…
رمان رخنه پارت ۵۵3 سال پیش۲ دیدگاه حتی تعداد دفعاتش رو هم شمارش داشت و از حفظ بود. – گیرم که همین باشه! من مطعنم حامله نیستم …اگر هم بر فرض محال باشم که ……