رمان رخنه پارت ۶۰

4.4
(19)

 

 

سرخ شدم.

سفید شدم و حافظ هیچ تغییر حالتی نداد.

فروشنده که قصدش فقط فروش اجناسش بود با خنده جوابش رو داد:

– بله حق با شماست …بفرمایید در خدمتم.

 

حافظ دست به سینه ایستاد و به من اشاره کرد.

– از خودش بپرس چی لازمش میشه.

 

خجالت زده جلو رفتم و اروم نزدیک گوش فروشنده گفتم:

– راستش من الان بچه شیر میدم، سایزم متغیره!

 

چشم هاش رو ریز کرد و از لپ های گلی شده‌م خنده‌ش گرفت.

– از شوهرت با وجود یک بچه هنوز خجالت میکشی؟

 

لبم رو جوییدم و خواستم بگم که اون شوهرم نیست اما امکانش نبود.

– بله، یه مقدار …

 

سری به نشونه تایید حرفم تکون داد و از توی رگال ها ست کاربنی رنگی بیرون اورد.

– این حسابی بهت میاد‌.

 

از این رنگ خوشم اومده بود و لبخندم کش اومد اما صدا حافظ باعث شد همون یک ذره هم پر بکشه.

– نه، من رنگش رو دوست ندارم! قرمز بیارید.

 

وای که حافظ ذره ای خجالت سرش نمی شد و شرم و حیا رو قورت داده و پارچ آب هم سر کشیده بود.

– بله حتما!

 

حافظ نگاهی بهم انداخت که با حالت چشم هاش بهم بفهمونه رئیس کیه؟! اما اونی که رگ خوابش دستش بود من بودم و قدمی نزدیکش شدم و کنارش لب زدم:

– ولی من آبی کاربنی دوست داشتم.

 

 

به قد و پاچه‌م نگاهی انداخت.

– تو که نمی خواستی بیای خرید، حالا هم هر چی من‌ بگم رو باس بپوشی.

 

نفسم رو کلافه بیرون دادم.

– مگه تو می خوای تنت کنی؟

 

خریدارانه داشت به ژورنال نگاه کرد که جواب داد:

– برای من که قراره تنت کنی!

 

حرف های تکراری.

چیز هایی که باعث میشد برای یک دقیقه هم که شده به گذشته برگردم و خاطراتم رو باهاش مرور کنم.

انگار تاریخ ها برام تکرار میشدن.

 

#گذشته

 

– واسه چی اونو نپوشیدی! گرفتی روی جهزیه‌ت دکوری بزاری؟

 

لباس رو با خجالت از دستش گرفتم.

– با اینا چیکار داری؟ من خجالت میکشم اینا رو تنم کنم.

 

سیگارش رو توی جا سیگاری خاموش کرد.

دستش رو بالا اورد و روی خط وسط سینم گذاشت.

– مگه قراره باهاش بری بیرون، می خوای توی اتاق خواب خودمون واسه من بپوشیش.

 

انگشتش رو تا امتداد نافم از روی لباس پایین اورد که لرزیدم و عقب تر رفتم.

– من تا حالا حتی جلوی بابام هم با نیمه آستین تو خونه راه نمی رفتم، اون وقت توقع چی داری؟

 

قدمی که من به عقب گذاشته بودم رو جلو اومد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد.

– اون باباته، من شوهرتم.

 

جوری با چشم هاش هیپنوتیزمم می کرد که فقط مسخ شده نگاهش کنم.

– شوهری که منتظر جای برهنه خالی روی بدنمه تا بهش اسیب برسونه؟

 

سرش رو پایین اورد و کنار گوشم پچ زد:

– تو کینه شتری داری! الان چند شبه داری به این بهونه منو میپیچونی؟ اخر هفته باس برم سفر کی میدونه تا اونجا چند تا دختر پیدا میشه که نیاز های منو بر اورده کنه؟

 

چند تا؟

هزار تا؟ مهم نبود.

در واقع برام اهمیتی نداشت چقدر پیدا میشه اما این وسط تنها چیزی که قابل توجه بود، به شمارش در اوردن حافظ به چشم می اومد.

اصلا چرا باید امارشون رو می داشت؟ چرا باید به اون گزینه توی ذهنش فکر می کرد؟

 

– مشکلت اینه؟ مشکل زندگی ما فقط همینه که من باهات نمی خوابم؟ فکر کردی در طی این مدت که زنت شدم چی به من گذشته؟

 

نه که حافظ حتی توی ذهنش هم همچین افکاری خطور نکرده بود و سوالی فقط نگاهم کرد.

– سخت گذشته؟ چی کم گذاشتم اینجا برات؟

 

پوزخند زدم.

– اون چیزی که تو از زندگی مشترک فهمیده این چیزا نیست …حافظ تو حتی نمی دونی من چه غذایی دوست دارم یا با چه رنگی علاقه دارم، شده بشینی باهام عادی حرف بزنی؟ چند وقته روی مبل با هم دو نفری ننشستیم؟

 

دستم رو گرفت و روی تخت نشوندم.

دنبال راهی می گشت تا از بحث کردن با من فرار کنه.

تحمل شنیدن هر واقعیتی براش سخت بود.

 

– نه نشستیم، من وقت ندارم راجب رنگ و غذای مورد علاقه تو اطلاعات کسب کنم! واسم اهمیتی نداره تو چی دوست داری …وقتی زن منی یعنی علایقت هم با من باید یکی بشه.

 

گوشم چی میشنید؟ حافظ چطور آدمی بود که حاضر نبود ذره ای پای حرف های من بشینه و دقیقه ای خودش رو جای من بزاره؟

 

– واقعا؟ همه حرفت همینه؟ از همه جلزو ولز من همینو فهمیدی؟

 

بازوم رو محکم فشار داد.

– اره همین رو فهمیدم، چیز مهم تر دیگه ای نبود! د یالا همینو بپوش اعصاب من تخمی تر از این نکن.

 

من اعصابش رو بهم می ریختم؟ یقینا که به حساب خودم اینطور به نظر نمی رسید.

 

– ناراحتی من زنتم؟ چرا همون اول بهم نگفتی؟ یه بار لب نزدی که نمی تونی با رابطه معمولی کنار بیای؟ اصلا گفتی این دختره می تونه کنار بیاد با اون حجم درد؟

 

از حرفم کلافه شد.

می تونستم از چشم هاش بخونم چقدر دلش می خواد همین الان گلوم رو تا حد ممکن بگیره و فشار بده.

 

– نمی تونی کنار بیای؟ مگه واست حق انتخاب هم گذاشتم؟ راهیه که یه بار باهام شروع کردی حالا باس تا تهش بیای! قرار نیست زندگی ما همینطور دو نفره بمونه …قرار هم نیست تو تا اخر عمرت بعد از هر بار رابطه ده تا قرص جلوگیری بندازی بالا.

 

منظورش رو فهمیدم.

بیشتر از همیشه …

اون می خواست انواع و اقسام راه ها رو برای سر به زیر کردنم رو امتحان کنه اما اگر شده به قیمت مادر شدن من.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x