پارت 25 رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه کم کم صدای پچ پچ و اعتراض تیرداد و کیومرث بلند شد اما شوقی که توی دلم نشست غیر قابل انکار بود تو دلم به خودم خنده ام…
پارت 24 رمان نیستی 12 سال پیش۴ دیدگاه پوزخندی زدم و با تمسخر به محمد نگاه کردم من همه چیم و از دست دادم بکارتم و احساسات دخترونه ام و شوق به زندگی کردن و ،قلبم…
پارت 23 رمان نیستی 12 سال پیش۴ دیدگاه با چشم های گرد شده و متعجب بهش نگاه میکردم این ادم از همه چیز خبر داشت ،نفس توی سینه ام حبس شده بود کیومرث مثل اتش فشان…
پارت 22رمان نیستی12 سال پیش۱۰ دیدگاهتوی سکوت به صورتش نگاه میکردم به قدری انرژی بالایی داشت که گرمایی که از بدنش خارج میشد و حس میکردم خودم و جمع و جور کردم و با زحمت…
پارت21 رمان نیستی13 سال پیش۲۰ دیدگاهتوی سکوت بهش نگاه کردم بغض گلوم و گرفته بود باورم نمیشد هرمس زن و بچه داشته باشه دلم میخواست همه ی دنیا رو به فحش بکشم دلم میخواست کله…
پارت 20رمان نیستی13 سال پیشبدون دیدگاه از ترس بی هوش شدم و تو اغوش شخص ولو شدم …. با صدای خر خر نفس های کسی پشت گوشم چشم هام و باز کردم و از…
پارت 19رمان نیستی 13 سال پیش۴ دیدگاهبا سرعت به سمت ته باغ دویدم قلبم به شدت به سینه ام میکوبید از نگرانی نفسم با لرز از دهن و بینیم خارج میشد دست و پام سست شده…
پارت 18رمان نیستی13 سال پیش۲۳ دیدگاه حرفم و زدم و به سمت اتاق حرکت کردم دراز کشیدم و هرمس و روی شکمم گزاشتم تهمبنه :نباید اون کارو میکردی هرمس بدون اینکه منقارش تکون بخوره…
پارت 17رمان نیستی 13 سال پیش۲ دیدگاه تیرداد با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو محکم به هم کوبید روی تخت نشستم و به نقطه نامعلومی زل زدم بعد از اینکه لباس پوشیدم…
پارت 16رمان نیستی 13 سال پیش۶ دیدگاه داخل طویله پریدم و گفتم :نخیرم اینو کسی حق نداره بکشه کیومرث:مگه بهت نگفتم تو دست و پا نباش اخم کردم و به سمت هرمس رفتم و گردنش…
پارت 15رمان نیستی 13 سال پیش۶ دیدگاهنفس عمیقی کشیدم و سرم و به نشونه ی تاسف تکون دادم بعد نگاهی به عمو شاهپور کردم که زیر لب کلاغ و فحش و نفرین میکرد به قیافه اش…
پارت14رمان نیستی13 سال پیش۲۰ دیدگاه مدتی گذشت که صدای فریادی و شنیدم نفهمیدم چی شد فقط هرمس ودیدم که از آن به سمت جلو خیز برداشت صدای عمو شنیدم که گفت: برو گمشو…
پارت 13رمان نیستی13 سال پیش۱۲ دیدگاهAuthor Tahmineh💚.. خوب اینم پارتی که قولش و داده بودم نوش جونتون♥️… خسرو:نترس چیزی نشده حتما دایی اینو اورده اینجا که موش هارو بگیره از ترس نفس نفس میزدم…
پارت 12رمان نیستی 13 سال پیش۴۹ دیدگاه تهمینه:من صبح بیدار شدم کنارم بود من کاری نکردم من چه بخوام چه نخوام اون کار خودش و میکنه حتی علی هم زورش به هرمس نرسید فاطمه :چرا رفتن…
پارت 11 رمان نیستی 13 سال پیش۴۴ دیدگاهبه دستم نگاه کردم تهمینه :نمیدونم هرمس به دستم مالید کیومرث سریع بازوم و گرفت و از اتاق خارج شد علی ساک به دست داشت از خونه خارج میشد که…