رمان وارث دل پارت ۱۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه بعدم نمی تونستم همه چی رو بگم اگه می گفتم شاید فکرایی هایی پیش خودش می کرد و من اصلا دوست نداشتم که این فکر ها در موردم…
رمان وارث دل پارت ۱۱۹2 سال پیشبدون دیدگاه _من نیستم مامان!؟ اون دختره ی احمق بااین کارش چند ماه منو خانواده ام رو اسیر کشور غریب کرده بااین بچه بازی هاش همه چی رو خراب…
رمان وارث دل پارت ۱۱۸2 سال پیش۲ دیدگاه منو که دید دست از کتابخوندن برداشت.. دستش رو اورد جلو و گفت : سلام عزیزم… منم اروم دستم رو جلو بردم و گفتم : سلام خسته…
رمان وارث دل پارت۱۱۷2 سال پیش۱ دیدگاه چرا داشت اینجوری می زد!؟با حالت سوالی بهش نگاه کردم خودم رو کشیدم جلو من چرا داشتم اینجوری بهش نگاه می کردم!؟ اب دهنم رو با صدا…
رمان وارث دل پارت ۱۱۶2 سال پیش۱ دیدگاه عمر مادرت کفاف نداد الان تورو اوردم اینجا دخترم این عمارت برای توعه چشم هام از چیز هایی که می شنید گرد تر از این نمیشد این…
رمان وارث دل پارت ۱۱۵2 سال پیش۴ دیدگاه حاجی با مکث سرش رو تکون داد و گفت : بله پسرم ولی هرکی این راه رو مخفی نگه داشته پدرتون بهتون چیزی نگفته!؟ سرم رو به…
رمان وارث دل پارت ۱۱۴2 سال پیش۲ دیدگاه اونم برای امیر سالاری که بفهمه دورش زدیم دخترم اصلا کار نچندان سختی نیست.. فکر کن بفهمه چی میشه هوم!؟ کمی فکر کردم هیچی هرچی دارم و…
رمان وارث دل پارت ۱۱۳2 سال پیش۱ دیدگاه الان هم بیا بریم وقت تلف نکن سالار بفهمه از عمارت اومدیم بیرون برا پیدا کردنمون حتما می یاد سرش رو بالا پایین کرد و گفت :…
رمان وارث دل پارت ۱۱۲2 سال پیش۳ دیدگاه داشتم برای این گریه می کنم چون بچه ام بود.. مامان با لبخند بهم نگاه کرد خودش رو فرستاد جلو و با اخم های تو هم رفته…
رمان وارث دل پارت ۱۱۱2 سال پیش۱۲ دیدگاه _اره مامان بریم منم راحت میشم این مردک یا یکی از بچه هام رو می گیره یا هر سه تاش رو قصد ندارم که این کار رو…
رمان وارث دل پارت ۱۱۰2 سال پیش۲ دیدگاه مامان گلی نگاه عمیق شده ای بهم کرد و گفت : دخترم حالت چطوره؟ برگشتم نگاهی به مامان کردم و سرم رو به چپ و راست تکون…
رمان وارث دل پارت ۱۰۹2 سال پیش۳ دیدگاه مریم که منو دید تعجب کرد با چشم های گرد شده گفت : تو این وقت شب اینجا چکار می کنی! حوصله نداشتم برای اینکه ناراحتش نکنم…
رمان وارث دل پارت ۱۰۸2 سال پیش۲ دیدگاه اونم روی اسم نازنین.. نازینش خیلی زود رفته بود چقدر برای این بچه خوشحال شده بود چقدر ذوق کرده بود اما فرصت پیدا نکرد. پیدا نکرد که…
رمان وارث دل پارت۱۰۷2 سال پیش۳ دیدگاه _صبر کن ببینم.. ماهرخ با شدت دستش رو از دستم کشید بیرون و بعد سیلی محکمی توی گوشم زد.. صورتم سمت چپ متمایل شد بهت کل وجودم…
رمان وارث دل پارت ۱۰۶2 سال پیش۳ دیدگاه مامان جا خورده بهم نگاه کرد اخمی کردم و گفتم :چیه مامان چرا اینجوری نگاه می کنی!!؟ دروغ که نمی گم مامان اینبچه یعنی چی الان…