داخل آشپزخانه که در پایینی ترین طبقه بود می شودباضرت درب یخچال فلزی قدیمی رابازمی کندجسم بی جان کسی بیرون می افتدآریاازروی موهایش می فهمدکه دختراست بلندش می کندبادیدن صورتش…
*کافه پیر لوتی-استانبول-راوی* (سه ماه بعد) آترین صندلی را عقب می کشد ومی نشیند کیفش را روی میز می گذارد و عینکش را برمی داردبادی می وزد موهایش روی صورتش…
راوی سه ماه پیش* (ترکیه،استانبول) آرام کارت راروی دستگیره می گذاردصدایی می دهدوباتکی دربازمی شوددوطرف راهرورانگاه می کندهمین که کسی رانمی بیندسریع خودش راداخل اتاق می اندازدواردمی شودموهای کوتاه دکلره…
صداش منو از افکارم بیرون کشید:پسر شمس اومدی کار نیمه تموم روتموم کنی؟با تعجب به طرفش برمی گردم برای خودش چی می گفت؟…ویلچر رو داخل صندوق می ذارم ودرب صندوق…
“شش ماه بعد” (آریا) بابهت به اطرافم نگاه می کردم یه آدم چجوری می تونست داخل جنگل زنده بمونه اولین بیمارستان یاپلیس ازاینجا حداقل ۲ساعت با ماشین زمان می برد…ماشین…
آریا) کلافه به طرف آیدین برمی گردم: یعنی نفهمیدی بهروز چی بهش گفت؟ آیدین:اگرمی دونستم اینجانبودم… امروز این بیمارستان مرگ دونفر روبه خودش دیده بوددرهمین حین دکترازاتاق…