رمان اردیبهشت پارت ۸۶

۶ دیدگاه
    فراز دنبالش از اتاق خارج شد … .   آرام هنوز هم ایستاده وسط اتاق … نمی دونست وقتی فراز پیشش برگشت ، چه رفتاری رو در پیش…

رمان او_را پارت۶۶🌺

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨﷽✨ 💗#رمان او_را …💗 #قسمت_شصت_شش بعد از اتمام سانس رفتیم رختکن و مشغول پوشیدن لباس هامون شدیم. زود لباس هام رو پوشیدم و ساکم رو بستم. اما زهرا هنوز…

پارت 17رمان نیستی 1

۲ دیدگاه
    تیرداد با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو محکم به هم کوبید روی تخت نشستم و به نقطه نامعلومی زل زدم بعد از اینکه لباس پوشیدم…

رمان لیلیان پارت ۲۴

۴ دیدگاه
    برای شام خورشت قیمه بادمجان آماده کرده‌ام. حاج خانم و حاج سید میر حسن هم بعد از کمی استراحت بالا می‌آیند. حاج خانم من را کناری می‌کشد و…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۹

۲ دیدگاه
_ نمیدونم.. بخدا نمیدونم چیکار کنم لیلا.. گیج شدم… اصلا حالم خوب نیست….نمیدونم پول رو چجوری جور کنم… باورم نمیشه… یعنی واقعا میخواد اینهمه پولو بده… _ دیونه شدی فرنوش..…

رمان رخنه پارت ۸۸

۴ دیدگاه
    باز چی شده؟   آوا که بغلش بود رو دستم داد و لبه تخت نشست. – سر خود رفتی هر کار دلت خواست کردی؟   دست روی شکمم…

رمان سرمست پارت ۷۹

بدون دیدگاه
    آه از نهادم بلند شد. – کِیه؟   – سه چهارروز دیگه. فقط امیدوارم که بره محضر و به هردلیلی نپیچونه.   انگشت اشاره‌‌م رو توی هوا چرخوندم.…

پارت 16رمان نیستی 1

۶ دیدگاه
    داخل طویله پریدم و گفتم :نخیرم اینو کسی حق نداره بکشه کیومرث:مگه بهت نگفتم تو دست و پا نباش اخم کردم و به سمت هرمس رفتم و گردنش…

رمان 52 هرتز پارت 3

بدون دیدگاه
(آدا) چمدانش را به سمتم هول میدهد و با لبخند خبیثی نگاهم میکند بی توجه به او جا خالی میدهم و چمدان چرخ دارش دور میشود آرام میخندم و راه…

رمان وارث دل پارت ۳۰

۸ دیدگاه
  **** سهیل   نفس عمیقی کشیدم این ارباب هیچی حالیش نبود… نمی فهمید یه سکته رو رد داده اصلا به فکر خودش نبود. از جام بلند شدم و دوباره…

رمان اردیبهشت پارت ۸۴

۱ دیدگاه
      آرام گونه اش رو از داخل دهانش گاز گرفت . چشم هاش دو دو می زد ، انگشتاش می لرزید … نمی خواست سر سوزنی فراز شک…

پارت 15رمان نیستی 1

۶ دیدگاه
نفس عمیقی کشیدم و سرم و به نشونه ی تاسف تکون دادم بعد نگاهی به عمو شاهپور کردم که زیر لب کلاغ و فحش و نفرین میکرد به قیافه اش…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۸

بدون دیدگاه
چی شده فرنوش جان؟ بهم بگو عزبزم… هق هقش اجازه نمیده حرف بزنه… _ آخه عزیزم مگه کسی تو جشن تولدش اینطوری گریه میکنه…بگو چی شده.. بخدا نگرانت شدم… از…