رمان نیمه گمشده پارت 683 سال پیشبدون دیدگاه🥂💔 آࢪٺــآ 💔🥂 شاهرخ رو ول کردم و دوییدم طرف سارا ، افتاده بود رو زمین.. کنارش نشستم و گرفتمش توو بغلم ، از هوش رفته بود.. نبضشو گرفتم ،…
رمان دروغ محض پارت 223 سال پیشبدون دیدگاهبا صدای امیرعلی ، به خودم اومدم : _ چرا اینقدر استرس داری؟.. بهش زل زدم که با چشاش ، اشاره ای به دستام کرد و گفت : + دستات…
رمان اردیبهشت پارت ۱۶3 سال پیش۴ دیدگاه آرام نفس عمیقی کشید … انگار که می خواست جلوی فوران خشم و نفرتش رو بگیره . با لحن بی نهایت منجمدی به ارمغان گفت : –…
رمان او_را پارت چهل _نهم☆3 سال پیشبدون دیدگاه#او_را #قسمت_چهل_نهم اخم کردم و تو چشماش زل زدم -بنظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟😠 -هه هه! خندیدم!برو بگو بیاد جلو در! -خونه نیست!😠 با پوزخند سر تا پامو…
رمان نیمه گمشده پارت 673 سال پیش۱ دیدگاه+ تا کِی قراره این زندگی رو داشته باشیم؟.. تا کِی دقیقا آرتا؟! … . کلافه پوفی کشید و بی حوصله گفت : _ منظورت چیه؟.. مگه زندگی ای که…
رمان لیلیان پارت ۳3 سال پیشبدون دیدگاه به خودم میآیم، با لبخندی تلخ بر لب اشک میریزم. قاب عکسش را میبوسم و پچ میزنم: – الهی بمیرم برات، برای جوونیات و آرزوهایی که رفت…
رمان رخنه پارت ۵۶3 سال پیش۱ دیدگاه نمیتونستم تعادلم رو حفظ کنم و دست روی شونهش گذاشتم که به بالا نگاه کرد و از کنارم کف شیو رو برداشت. – حالی به هولی میشی دستم بهش…
رمان اردیبهشت پارت ۱۵3 سال پیش۳ دیدگاه آرام یکی از بشقاب های چینی سفید رو برداشت و یک شیرینی پای سیب توی بشقاب گذاشت . باز دختره پرسید : – دوست صمیمی هستین با…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۲۴3 سال پیشبدون دیدگاه _ به اهورا گفتم نمیخوامش، بهش گفتم مشکل داره و بهتره بره درمان کنه! از تعجب انگار هنوز حرفم را باور نکرده و ابروانش بالا پریده بودند.…
رمان سرمست پارت ۵۲3 سال پیشبدون دیدگاه از پلهها پایین رفتم و دستی به صورتم کشیدم. – الان حوصله ندارم بعدا میگم بهت. بازوم رو گرفت که مجبورا پلهی یکی مونده به آخری وایسادم.…
رمان مادمازل پارت ۳۵3 سال پیش۳ دیدگاه از اونجایی که امروز تا خود شب کلاس داشتیم و زمان زیادی باید سر کلاس می موندم مجبور بودم شارژرم رو هم باخودم ببرم. کل اتاق رو…
رمان نیمه گمشده پارت 663 سال پیشبدون دیدگاه★سٰآرٰآ★ آرتا و آرکا هر چند لحظه یک بار همدیگه رو نگاه میکردن ، هیجان خاصی تو نگاهشون بود … داشتم مشکوک دیدشون میزدم که آرکا زد رو ران پای…
رمان اردیبهشت پارت ۱۴3 سال پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشید تا از فکر و خیال رها بشه و مقابل میز آینه ایستاد . یک پیراهنِ ساتن مشکی به تن کرده بود که یقه ی…
رمان گلامور پارت ۲۲3 سال پیش۲ دیدگاه کم نبودنش را میخواهد و نمی داند با حرف هایش چه برسر دخترک وا رفته در آغوشش می آورد.. تپش های سر به فلک کشیده اش…
رمان رخنه پارت ۵۵3 سال پیش۲ دیدگاه حتی تعداد دفعاتش رو هم شمارش داشت و از حفظ بود. – گیرم که همین باشه! من مطعنم حامله نیستم …اگر هم بر فرض محال باشم که ……