رمان آهو ونیما پارت 1027 ماه پیش۱ دیدگاهمشغول خوردن صبحانه بودم که صدای پیامک گوشی ام بلند شد. از دیشب که نیما برش گردانده بود دست هم بهش نزده بودم. منی که زمانی گوشی ام را از…
رمان آهو ونیما پارت 1017 ماه پیش۱ دیدگاه – هیچیش! نیما کوتاه نیامد. – نه خب بگو! نگاهی بهش انداختم. – آدم ها طور دیگه ای با شوهرهاشون رفتار می کنن، کاملا درسته! نیما با امیدواری نگاهم…
رمان آهو ونیما پارت 1007 ماه پیشبدون دیدگاه یک هفته ی دیگر هم به همین منوال گذشت… یک هفته ای که آپارتمان به قول نیما، عمارت، تماما کثیف شد. زمانی که نیما دید نمی توان در آن…
رمان آهو ونیما پارت997 ماه پیشبدون دیدگاه #part438 این را گفت و به سمت اتاق خواب راه افتاد. تلخ خندیدم. – پس حق با منه! بین راه مکث کرد و برای لحظه ای ایستاد. –…
رمان آهو ونیما پارت 988 ماه پیش۳ دیدگاه #part435 چرخی در خانه زد. – خونه رو چرا به هم ریختی؟! راه خودش را در پیش گرفتم. – دنبال چیزی می گشتم عزیزم! ایستاد. – حالا پیداش کردی…
رمان آهو ونیما پارت 978 ماه پیش۲ دیدگاه#part431 پدر و مادرم به فکر منفعت خودشان بودند… نیما هم که به فکر خودش بود… و من در وسط آن ها گیره افتاده و در حال له شدن بودم……
رمان آهو ونیما پارت ۹۶8 ماه پیش۲ دیدگاه – دلیلش واضحه! – برای من واضح نیست! نیما تک خنده ای کرد. – من هنوز پخشش نکردم که انقدر عصبانی هستی! خدا رو شکر علم هنوز اونقدر پیشرفت…
رمان آهو و نیما پارت ۹۴8 ماه پیش۲ دیدگاه اشاره ای به من که پشت سرش ایستاده بودم کرد. – فعلا که تونستن! نیما با حرص نگاهش کرد. چندبار دهانش برای زدن حرفی باز شد، اما انگار…
رمان آهو ونیما پارت ۹۵8 ماه پیش۱ دیدگاه سوار ماشین شدیم و نیما بعد از دقایقی رانندگی، چند خیابان بالاتر از خانه ی پدری ام بدون هیچ حرفی ماشین را متوقف کرد. خم شد و…
رمان آهو و نیما پارت ۹۳8 ماه پیش۲ دیدگاه – بیا اینجا و تکلیف آهو رو مشخص کن! صدای نیما آرام تر شد. – تکلیف آهو مشخصه! – با کاری که مادرت کرده، همه چیز فرق کرده! باز…
رمان آهو و نیما پارت ۹۲8 ماه پیش۴ دیدگاه مادر نیم نگاهی به من انداخت. لبش را به دندان گرفت. – ندارم که! ناخودآگاه پوزخند گوشه ی لبم نشست. خانه ی نیما تا همین چند وقت پیش خانه…
رمان آهو و نیما پارت ۹۱8 ماه پیش۳ دیدگاه مهری جان طاقت نیاورد و از جا بلند شد. – واقعا که! و رو به آقا جهان گفت: بریم! نیما دستش را در هوا تکان داد. – در…
رمان آهو و نیما پارت ۹۰8 ماه پیش۱ دیدگاه پشت پدر و مادرم به پدر و مادر نیما گرم بود و من و نیما تنهای تنها بودیم! دقیقا ده روز بعد از آمدنم به خانه ی پدری ام،…
رمان آهو و نیما پارت ۸۹8 ماه پیش۲ دیدگاه ( فقط مانده بود نیما بهم شک کند! با حرف بعدی اش فهمیدم که بخاطر چه چیزی اینگونه دچار شک و تردید شده است. – تکلیف اون مرتیکه…
رمان آهو و نیما پارت ۸۸9 ماه پیش۳ دیدگاهزندگی من چه ربطی به شماها داره آخه؟! خب بگید من هم بفهمم دیگه! آقا جهان پوفی کشید. و نیما درحالیکه با غیظ به پدر و مادرش نگاه می کرد،…