رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۹2 سال پیشبدون دیدگاه برادرش ساسان مثلا دلسوز گفت – خوبه میدونی! نزدیک به ده ساله داریش چرا عوضش نمیکنی خسیس؟ کم از همه حقوق میگیری اونم واسه کاری که گردن مرصاده؟…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۸2 سال پیش۱ دیدگاه – با توام؟ فکر کردی احمقم بگی صوری و بعدش هر غلطی خواستی بکنی و آبرو برام نمونه؟ من مرصادو برات نگه نداشتم که میخواستی باز پنهونی بری؟…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۷2 سال پیش۱ دیدگاه نگران و با دلهره از شرایط جدید و رفتار او مدارکم را به سمتش گرفتم سریع گرفته به سمت ساختمان رفت سرم که به سمت او…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه لبهایش با حرصی واضح کشیده شد – ملیح کجاش مثل اون ناموس مردمه آخه؟ دلم چسبیده به سقف نامــرد… صدایش مثل سارا ارتعاش گرفته به چشم هایش…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۵2 سال پیش۲ دیدگاه سعی کردم تذکر بدهم – سحــــر! بیخیال شانه بالا داد، جوابش می گفت خوب منظورم را فهمیده و حتی شاید به عمد به چیزی که از قبل میدانسته…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۴2 سال پیش۳ دیدگاه غمگین و دلخور لبخند زد – درباره سامان که هیچی… افکارت دربارهی منم که برادرتم نابوده دختـر! چرا فکر نمیکنی چون حسابیه و میتونه خودشو نشون بده…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه (ملیـــح) – مامــااان..!! حیرت صدایم را از حرفهای محکمش با این همه تاکید وقتی میداند مخالفم خواند – قول بده ملیح… قول بده سکوت نکنی،…
رمان بوی نارنگی پارت۱۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه بیشتر از ده دقیقه بود روبرویم نشسته در سکوت نگاهش میخ میز مانده بود! دیشب که بعد از گذراندن یک روز تمام ، در تنهایی کنار…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۱2 سال پیشبدون دیدگاه اینبار صدای من عصبـی بالا رفت – بســـه مـونــااا…! بیخیال جواب داد – چـرا؟ نمیخوای به رفیقت کمک کنی؟ صوریه دیگه تو که… از خیز…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه لبخند زد برق چشمهایش را در تاریکی دیدم لیوان را گرفت نمی دانم از کجا فهمید که گفت – برو بخواب کسی تو اتاقت نیست.. برو…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۹2 سال پیش۱ دیدگاه جملاتش بیشتر آشفتهام کرد وقتی در نگاه مدیر بخاطر رفتارم فقط خشم و کینه میدیدم، اگر آنچه با این لحن دلسوز و پدرانه میگوید درست باشد وضعیتم از…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۸2 سال پیشبدون دیدگاه با صدای پایینی سلام کرد مچ ملیح را گرفته به سمت در کشید – چند دقیقه بهش استراحت بده الان برمیگرده مونا که پشت سر مرصاد بود…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۷2 سال پیشبدون دیدگاه با وجود حرفها و رفتارم حس میکنم قصدش فقط سوزاندن بیتاست… کسی که از دیدنم چنان جا خورده شوکه شد که وارد رختکن شده انگار فرار کرد اما ساعتی…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه – چی میگی؟ حالم بد بود عمدی نبود خودتم میدونی… قبلاً هم کم دعوا نکردیم چرا بزرگش می کنی؟ داغمو نمیفهمی؟ اصلا میدونی چی شده؟…. خونه هم…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۵2 سال پیش۱ دیدگاه به مرصاد نگاه میکردم نگران منتظر عکس العملش بودم. منتظر هیاهویی که او تهدیدش را عملی کند اما نگاه مرصاد مبهوت روی صورت او میچرخید انگار چیز…