رمان بیگانه پارت ۱۲

بدون دیدگاه
      عمه،زن عمو،فرناز و ثریا هم آمدند.     مردها بیرون رفتند.     به گمانم خانه خانم جان و آقاجان می رفتند.     ما هم شروع…

رمان بیگانه پارت ۱۱

بدون دیدگاه
      نگاهم کرد، نگاهی عمیق……     _داداش دستت نشکنه این بود جواب محبت های لیلی؟     سرش را پایین انداخت و گفت:     _دست خودم…

رمان بیگانه پارت ۱۰

بدون دیدگاه
      _چهره زاد مامان سالار هر مدل مردی باشه نمی‌ذاره آب تو دل خانومش تکون بخوره     _کاش داداش کاش     دستم را گرفت و از…

رمان بیگانه پارت ۹

بدون دیدگاه
    آنقدر گریستم تا تمام دردهای این چند روز انگار دود شد و به هوا رفت.     سبک شده روی تخت دراز کشیدم.     به خاطراتم فکر…

رمان بیگانه پارت۸

بدون دیدگاه
    _آبجی با اینکه میدونم با سالار خوشبخت میشی ولی تورو خدا دل به دلش بده مگه زندگی چیه که انقدر سخت می گیری بهش کافیه محبت کنید بهم…

رمان بیگانه پارت ۷

بدون دیدگاه
      _آقاجان!     _جانم دخترم!     _حرفایی شنیدم راسته؟!     _حتما راسته که گفتن!     _آقاجان شما واقعا میخواید منو به پسر آسید رضا…

رمان بیگانه پارت ۶

بدون دیدگاه
.   یک هفته ای از آن روزِ کذایی می‌گذرد.     یک هفته ای که خبری از هیچ چیز ندارم.     میروم مدرسه میروم دانشگاه     دسته…

رمان بیگانه پارت ۵

بدون دیدگاه
    نگاهش کردم.     برادری که مرحم زخم هایم ، دلِ شسکته ام و شب بیداری هایم بود.     چشمی گفتم و به خانه مان رفتم.  …

رمان بیگانه پارت ۴

بدون دیدگاه
      _از همه مهمتر تا بحال کاری به کارت نداشتیم گفتیم درس میخونه میخواد موفق شه اما حالا که دکتر مهندس شدی واسه خودت یه زن واسه خودت…

رمان بیگانه پارت ۲

بدون دیدگاه
    عمه ملوک تا مرا آنطور آراسته دید اشک در چشمانش جمع شد.     با گوشه چارقدش آن را پاک کرد و شروع به تعریف و تمجید کرد.…

رمان بیگانه پارت ۱

بدون دیدگاه
  این رمان دهه شصتی زیبا از زبان ترنم گفته شده که یکی از شخصیت های اصلی داستانه   امیدوارم دوستش داشته باشید   #ترنم #تهران_۱۳۶۹     گاهی آنقدر…