رمان شالوده عشق پارت ۱۷۱ 4.1 (41)1 سال پیشبدون دیدگاه شمیم: لحنش گستاخانه بود و چشمانش، در چشمانش چیزی بود که میترساندتم! -پس یعنی نمیری؟! دست در جیب برد و یک قدم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۷۰ 4.2 (37)1 سال پیشبدون دیدگاهاین زن کسی نبود که مقابله دیگران ضعفی از خود نشان دهد. تمام عمر با حفظ ظاهر کردن هایش و چهره مبادی آدابی که به خود میگرفت، خو گرفته بودم…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۹ 4 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه واقعاً نظری نداشتم اما با وجود استرسم از چیزهایی که گفته بودم پشیمان نبودم. میدانستم خیلی زود باید مابقی حقیقت را هم برایش بگویم. قبل از…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۸ 3.9 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه -چی آقا؟! لب ورچیده و با اشکی که در چشمم حلقه زده بود، گفتم: -امیرخان آروم باش آقا نجمی اصلاً از چیزی خبر…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۷ 4.5 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه به هر حال اهمیتی هم نداشت. تنها چیزی که برایم مهم بود فرصت خریدن بودن و بس! به وقتش میتوانستم این دختر را سرجایش بنشانم…
رمان شالوده عشق پارت۱۶۶ 4.4 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه خشمگین و حرصی نفسش را بیرون داد. -بکش عقب پانیذ… واقعاً خجالت نمیکشی تو؟ یه ذره حیا داشته باش. -دوست داشتن حیا…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۵ 4.4 (18)1 سال پیشبدون دیدگاه -وای آقا راست میگی؟ خدا خیرت بده. خدا بهت عمر با عزت بده. چشم چشم شما خیالت راحت باشه من به کسی چیزی نمیگم. دهنم چفت و…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۴ 4.5 (19)1 سال پیشبدون دیدگاه -الو؟ خیر باشه اول صبح! -سلام آقا شرمنده بدموقع مزاحم شدم اما اوضاع اینجا اصلاً خوب نیست! خواب از سرش پرید. -چرا چی…
رمان شالوده عشق پارت۱۶۳ 4.4 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان: در را که پشت سرش بست، صدای آب توجهش را جلب کرد. با فهمیدن اینکه شمیم در حمام است، بیحوصلهتر شد. تمامه امیدش…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۲ 4.3 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه -به زور احسانو راضی کردم اما هم با اون هم با خودم عهد کردم اگر امشب خیالم ازت راحت شه، برم و دیگه پشت سرمو نگاه نکنم. ولی…
رمان شالوده عشق پارت 161 4.1 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه -امیرخان لطفاً… باهات حرف دارم. نه… مثل اینکه بیخیال نمیشد. کلافه جلو رفت و روی صندلی مقابلش نشست. گندم که دستش را…
رمان شالوده عشق پارت ۱۶۰ 3.8 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه امیرخان: -هیچی پیدا نکردید نه؟ -نه آقا همه جا رو خوب گشتم ولی چیزی نبود. آندره آروم بود. نگاهش را از نجمی گرفت…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۹ 4.2 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه چیزی در چشمان پانیذ شکست و با گریهای که سریع تمام صورتش را شست، به طرف در پشتی سالن دوید. واقعا چه فکری با خود…
رمان شالوده عشق پارت ۱۵۸ 4 (33)1 سال پیش۱ دیدگاه حالت امیرخان ناراحتم کرده بود اما آنقدر از دست اشکان نفهمی که نگاه متاسفش را ثانیهای از چشمانم جدا نکرده بود، حرصی بودم که دلم میخواست همین…
رمان شالوده عشق پارت۱۵۷ 3.9 (25)1 سال پیش۱ دیدگاه مانند ابر بهار گریه میکرد و مینالید. -دزد د..دزد اومده امیرخان دزد تو خونه هست. خو..خودم دیدمش! دزد آمده بود؟! مگر میشد! …