رمان مادمازل پارت ۲۰۴

بدون دیدگاه
      من فکر میکردم روزای خوبی در راه هست اما با طوفات رو به رو شدم. با تنهایی…با تماسهای بی پاسخ ….پیامهای خونده شده ی بی جواب…  …

رمان مادمازل پارت ۲۰۲

بدون دیدگاه
        -جوابت ساده و مشخصه…چون دیگه ازت خوشم نمیاد و نمیخوامت! همین..   حالا هم بهتره بری خونه و منتظر این باشی که دادخواست طلاق من از…

رمان مادمازل پارت ۲۰۱

بدون دیدگاه
        کارگاه  خاله ماریا کوچیک بود اما با صفا چون یه دختر به خوش سلیقگی اون میچرخوندش! در واقع این کاراگاه یه زمانی واسه بابابزرگ بود. اینجا…

پارت 99 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    اروم چشم هامو باز کردم اتاقی با دکور سفید تخت گرم و نرمی که روش خوابیده بودم و حاظر نبودم با هیچ چیزی عوض کنم حس سبکی و…

پارت 98 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      اما علی مثل نو جوون های تازه به بلوغ رسیده که تن برهنه ی زنی و دیده گفت: او لا لالا نگاش کن تروخدا ای جونممم  …

پارت 97 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      محمد تمام نقشه های خود را از نو مرور کرد اخم هایش را بهم گره زد و رو به دخترک گفت: انگشترت کجاست؟   دخترک که از…

رمان مادمازل پارت ۱۹۹

بدون دیدگاه
        از اینکه کسی به حالم احساس تاسف بکنه بیزار بودم چه پشت سرم چه مقابل خودم. من به این احساسات هیچ احتیاجی نداشتم. هیچ احتیاجی برای…