رمان خان پارت 944 سال پیش۱ دیدگاه🌸گلناز هی تو خونه راه رفتم و منتظر بودم بالا پایین رفتم و فکرم درگیر بود اما هیچ خبری نشد تا اینکه تقریبا ساعت سه ظهر بود که دیدم در…
رمان خان پارت 934 سال پیشبدون دیدگاه🌸گلناز امیر خواست چیزی بگه ولی من مانعش شدم .. گلناز: تو رو خدا اول گوش کن بعد دعوا کن.. اول بزار حرفم تموم بشه.. امیر به خدا به جون…
رمان خان پارت 924 سال پیش۲ دیدگاه🌸گلناز خودمو رسوندم بیمارستان میدونستم امیر و گندم ممکنه هر لحظه برگردن خونه و امیر اگه ببینه من نیستم دوباره طوفان به پا میشه اما مهم نبود دل و زده…
رمان خان پارت 914 سال پیشبدون دیدگاه🌸گلناز چشم رو هم گذاشتم و دیدم یه ماهه به حرف کتی و فائزه گوش دادم.. میرفتم خونه ی ارسلان و وسط هفته ها تمنا رو میدیدم.. به عنوان خاله..…
رمان خان پارت 904 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز من دست و پامو گم کرده بودم بچه کوچیکه هم تو جاش وول نیخورد و انگار داشت بیدار میشد من پیش پیشش کردم بخوابه در واقع خودمو مشغول…
رمان خان پارت 894 سال پیشبدون دیدگاه 🌸گلناز همونجور ساکت بودم و فکرمیکردم که کتی مشکوک ازم پرسید کتی: گلناز یه چیزی بگم?تو بیش از حد به این ارسلان و کاراش گیر دادی.. البته این دفعه…
رمان خان پارت 884 سال پیش۲ دیدگاه 🌸گلناز فائزه دید دارم از کنترل خارج میشم و داد و بیداد راه انداختم تو کوچه گفت فائزه: خانوم تو رو خدا… به خودت بیا.. اینجا تو کوچه داد…
رمان خان پارت 874 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز یه ماهی به دل خوش گذشت و منم همه چیزم رو به راه بود.. تا اینکه اون روز کتی زنگ زد و دعوتمون کرد.. و گفت بیا امیر…
رمان خان پارت 864 سال پیش۴ دیدگاه 🌸گلناز یه کم صبر کردم تو چند قدمی خونشون ایستادم که خلوت بشه مهموناشون هم زیاد بودن اما بین جمعیت یهو… یهو حس کردم افرا.. افرارو دیدم خودش بود..…
رمان خان پارت 854 سال پیش۴ دیدگاه 🌸گلناز فائزه که اومد خونه تمام اتفاقا رو براش تعریف کردم سعی میکرد ارومم کنه اما خودشم اروم نبود کلافه شدم و داد زدم 🌸گلناز: فائزه تو چته.. چند…
رمان خان پارت 844 سال پیش۴ دیدگاه 🌸گلناز با ناراحتی گفتم گلناز: من نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد کتی جان.. به خدا همینقدرم نمیخواستم بهت بگم.. الان اعصابم خورده نمیخواستم درگیرش بشی.. نمیخواستم مشکلی برات پیش…
رمان خان پارت 834 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز من برای خیریه نازگل و شوهرش رو با هم دعوت کردم به امیر هم گفتم که خواهرم مدتیه ازدواج کرده اما بهش نگفتم عروسی همون عروسی بود که…
رمان خان پارت 824 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز راهی اون سفر شدیم و رو لبم خنده بود و تو دلم غوغا راستش از اینکه برخورد امیر چطور باشه نگران بودم اما بیشتر نگرانیم از این بود…
رمان خان پارت 814 سال پیشبدون دیدگاه 🌸گلناز وقتی اومدن امیر و گندمکم اومدن پایین کتی که اول از همه رفت پیش گندم و قربون صدقش رفت براش لباس خریده بود با خنده گفت 🌸کتی: گلناز…
رمان خان پارت 805 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز تو راه اردلان فقط به مسیر نگاه میکرد و منم از پنجره به خیابونای شلوغ که به حرف اومد و گفت اردلان: فکری شدیم.. چه ماجرایی داشت.. اصلا…