رمان قانون عشق پارت ۸۳

۲ دیدگاه
حامد و مهدی دو پدر نگران درون اتاق دکتر نشسته‌اند و منتطر حرفی از سوی او هستند مهدی_دکتر حال پسرم خوبه دیگه؟ دکتر پشت میزش می‌نشیند و نگاهی به برگه…

رمان قانون عشق پارت ۸۲

بدون دیدگاه
برای بار هزارم روبه مامور پبش رویم می‌گویم _من مطمئنم اون تصادف اتفاقی نبوده او در کمال خونسردی می‌گوید مامور_همسر شما مست بوده و قطعا اون تصادف تقصیر خودشون بوده…

رمان قانون عشق پارت ۸۱

۲ دیدگاه
رستا با حس جسم تیزی درون دستم چشمهایم را باز میکنم چندبار پلک میزنم تا تاری دیدم از بین برود و بعد با گیجی نگاهی به اتاقی که درآن قرار…

رمان قانون عشق پارت ۸۰

۴ دیدگاه
نمی‌داند چگونه خود را به بیمارستان می‌رساند آنقدر نگران است و حالش خراب که حتی فراموش می‌کند با حامی تماس بگیرد تا خود بیمارستان اشک میریزد اختیار اشک هایش دست…

رمان قانون عشق پارت ۷۹

بدون دیدگاه
نمی‌داند برای بار چندم شماره‌اش را می‌گیرد اما اینبار به جای بی‌پاسخ ماندن تلفن خاموش می‌شود از استرس و نگرانی نمی‌داند چه کند طبق گفته همسرش کلتش را در کنارش…

رمان قانون عشق پارت ۷۸

بدون دیدگاه
با شماره‌ای که پیام رو ارسال کرده بود تماس گرفتم اما خاموش بود نگران رستا شده بودم سریع شمارش رو گرفتم گوشی رستا هم خاموش بود نگاهی به ساعت مچیم…

رمان قانون عشق پارت ۷۷

بدون دیدگاه
با احساس تشنگی چشمام رو باز کردم زیر دلم خیلی کم درد میکرد نگاهم رو دور اتاق چرخوندم سامی بیدار شده بود و داشت نگاهم میکرد با خجالت پتو رو…

رمان قانون عشق پارت ۷۶

بدون دیدگاه
توی این چند روزی که سامی پیشم بود حس یه زندگی واقعی رو داشتم بخاطر نبود بابا گاهی به شرکت سر میزدم و بیشتر مواقع توی خونه منتظر بودم تا…

رمان قانون عشق پارت ۷۵

بدون دیدگاه
رستا ظرف عسل رو توی دستم گرفتم و رو به چشمای شیطونش گفتم _گاز نمیگیریا شانه‌ای بالا انداخت سامی_قول نمیدم با اخم نگاهش کردم و انگشتم رو به طرفش گرفتم…

رمان قانون عشق پارت ۷۴

بدون دیدگاه
دیدم که البرز قصد حمله کردن به سمتش رو داشت که بابا با گرفتن دستش مانع شد و در حالی که نگاه خیرش رو از چهره خونسرد سینا نمی‌گرفت عاقد…

رمان قانون عشق پارت ۷۳

۲ دیدگاه
با قدم های آروم به سمت ماشین رفتیم سامی در ماشین رو برام باز کرد و من هم با لبخند و تشکر کوتاهی نشستم خیلی سریع ماشین رو دور زد…

رمان قانون عشق پارت ۷۲

۶ دیدگاه
پیراهن را تن می‌زند و مجدد به سمت دخترک برمی‌گردد دستان ظریفش بر روی دکمه‌های پیراهن می‌خزد و آرام آرام مشغول بستن آنها می‌شود در تمام مدت خیره نگاهش می‌کند…

رمان قانون عشق پارت ۷۱

بدون دیدگاه
راوی با خجالت سرش را در سینه مرد روبه رویش پنهان می‌کند صدای خنده مرد بلند می‌شود و حلقه دستانش را به دور کمر دلبرش تنگ تر می‌کند کاش زمان…

رمان قانون عشق پارت ۷۰

۳ دیدگاه
بعد از احوال پرسی با همه قصد داشتیم بر روی یکی از مبل های دونفره بنشینیم که صدای مامان مروارید باعث شد نگاهش کنیم مامان مروارید_رستا جان،خوشگلم پالتو و کیفت رو…