رمان مربای پرتقال پارت ۹۳2 سال پیشبدون دیدگاه – افتخار میدید؟ سوگند نامحسوس به اخم های درهم سیاوش نگاه میکند. انگار نه انگار چند دقیقهی پیش برایش روضه خوانده بود وقتی شهاب را نزدیکش میبیند دوست…
رمان مربای پرتقال پارت ۹۲2 سال پیشبدون دیدگاه همین حرکتش باعث میشود سوگند یک لحظه شک کند که الان او مچ شهاب را گرفته یا شهاب مچ او را… صدای بهت زدهی سیاوش کنار گوشش…
رمان مربای پرتقال پارت 912 سال پیش۱ دیدگاه سیاوش سرگردان به سوگند نگاه میکند. – خوبم؟ چشم میدزدد. آب دهانش را به سختی قورت میدهد و خودش جواب سوال خودش را می دهد. – نه! از همیشه…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش از شوک خارج میشود و به قدم هایش سرعت میبخشد. دست سوگند را میکشد و با شیطنتی که این روزها بد برایش خودنمایی میکند؛ زیر گوشش…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۸2 سال پیش۵ دیدگاه سیاوش همانطور که به چهارچوب در اتاق سوگند تکیه زده است، با چشم و ابرو به لباسش اشاره میکند. – عوض کن این نیم متر پارچه رو……
رمان مربای پرتقال پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه آرش جفت پا بین صحبت های جدی جهانگیر و فرانک درمورد آیندهاش میپرد و سیاوش را خطاب قرار میدهد: – مرغ عشق صورتی جفتت کو؟…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۶2 سال پیشبدون دیدگاه– هیش… هیچی نگو. سرش را روی صورت سوگند کج میکند و با مکث کوتاهی لب هایش را به غارت میبرد. عمیق میبوسد و میبوسد تا…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه سوگند آرام لب هایش را از یکدیگر فاصله میدهد. با صدایی گرفته مینالد: – چی از جونم میخوای سیاوش؟ سیاوش دستش را از گونهی مرمرین…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۴2 سال پیش۲ دیدگاه سوگند هم با حرص جواب میدهد: – میخوام نیای… و رو به آرش میگوید: – با تیر میزنمتون یه بار دیگه دنبالم راه افتادید! …
رمان مربای پرتقال پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش تلفن همراهش را از جلوی ماشین برمیدارد و پیاده میشود. – یالا وقت تلف نکن گمشون میکنیم. بیا پایین. آرش عین پیرزن های نود ساله یک…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۲2 سال پیشبدون دیدگاه آرش همانطور که با شادی مضاعف گوشیاش را بالا و پایین میکند تا به قول خودش صحنهی کابینت بازی یا همان بوسهی سوگند و سیاوش را که تمام…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش انگشت اشارهاش را جلوی بینیاش میگیرد و با جدی ترین لحن ممکن میگوید: – هیس… پانتهآ ها فریاد نمی زنند! آرش نیشخندی میزند و جواب…
رمان مربای پرتقال پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه سیاوش تیشرتش را با یک حرکت تن میزند و مشکوک در را باز میکند. جلوی در میایستد و میگوید: – فرمایش… سوگند با دست از…
رمان مربای پرتقال پارت ۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه اینبار دیگر طفره نمیرود. بی پرده و رک جواب میدهد: – بله… دوستش دارم! فرانک برای رفع شک و ابهام سوال میکند: – مثل…
رمان مربای پرتقال پارت ۷۸2 سال پیشبدون دیدگاه سوگل دیگر حرفی نمیزند و پشت سر جهانگیر راه میافتد. فرانک هم میگوید: – سیاوش بعد بیا باهات حرف دارم. سیاوش آرام و سر به…