رمان مروا پارت ۱۲۳

۵ دیدگاه
  لبخندی زد که چال گونه‌اش مشخص شد من رو کشید توی بغلش و فشارم داد.   -ایرادی نداره زندگیم؛ تو همیشه بگو عزیزم مو شرابیِ دلبر.   ازش جدا…

رمان مروا پارت 122

۱ دیدگاه
    وقتی از حموم بیرون اومد من رفتم و بعد از شستن خودم بیرون اومدم گره‌ی حوله رو محکم کردم. وارد اتاق شدم که اونم روی تخت نشسته بود.…

رمان مروا پارت ۱۲۱

۵ دیدگاه
    به چهره‌ی شاد شده‌اش پوزخندی زدم با صراحت گفتم :   -اگه قسم مامان زهرا نبود عمرا تو رو می‌بخشیدم، زیاد خوشحال نباش چون نگفتم بخشیدمت گفتم سعی…

رمان مروا پارت 120

۳ دیدگاه
    هَویرات به خودش آمد و خم شد تا پالتویش را بردارد.   -یه تسویه حساب قدیمی بود. میثم پالتوی او را گرفت و از دستش کشید.   -چه…

رمان مروا پارت ۱۲۰

۸ دیدگاه
    هَویرات به خودش آمد و خم شد تا پالتویش را بردارد.   -یه تسویه حساب قدیمی بود. میثم پالتوی او را گرفت و از دستش کشید.   -چه…

رمان مروا پارت 119

بدون دیدگاه
    دخترک با دیدن لبخند هَویرات حرص زد.   -به چی می‌خندی بخور دیگه تو هم ضعف کردی.   پسر دهن باز کرد و انجیر را خورد.   -داشتم…

رمان مروا پارت ۱۱۸

۴ دیدگاه
    وقتی چایی رو خوردن همگی بلند شدن که برن؛ میثم با اینکه دوست نداشت مُروا را ناراحت کند اما مجبور بود.   -بهتره شما با ماشین بیاید مردم…

رمان مروا پارت ۱۱۷

بدون دیدگاه
    -باشه باشه شرمنده تند رفتم سرده هوا… پوزخندی زدم و توجه‌ی به حرفش نکردم. در رو باز کردم و پیاده شدم.   خواستم در رو ببندم نگاهش کردم،…

رمان مروا پارت ۱۱۶

بدون دیدگاه
  در رو زدن و توسط برادری که هنوز اسمش رو نمی‌دونستم در باز شد.   به عقب چرخیدم با دیدن دو مردی که به شدت آشنا بودن نگاهم رو…

رمان مروا پارت ۱۱۵

بدون دیدگاه
    با دقت به حرفش گوش می‌دادم و به این فکر می‌کردم که چرا اینکار ها رو کردم که باعث سکته پدرم بشه. بعد از کمی مکث دوباره توضیحاتش…

رمان مروا پارت ۱۱۴

بدون دیدگاه
  دیگه نمی‌تونستم چشم هام رو باز نگه دارم، فقط متوجه شدم که من رو به خودش بیشتر نزدیک کرد. صبح که بیدار شدم تو حلق هم دیگه بودیم. دست…

رمان مروا پارت ۱۱۳

۲ دیدگاه
    صدای تلویزیون بلند شد.   -برو بیارش بالا اون می‌خواد من رو ببینه برای چی من برم دیدنش؟   دختره انگار مات مونده بود از حرف های هَویرات…

رمان مروا پارت ۱۱۲

بدون دیدگاه
    لبم رو گزیدم وقتی چیزی که می‌خواستم و پیدا نمی‌کردم محکم در رو می‌بستم.   -داشتم دنبال وسایل برای درست کردن سوپ می‌گشتم.   بلند شد که منم…

رمان مروا پارت ۱۱۱

بدون دیدگاه
    مهسا خنده‌ی آروم و غمگینی کرد.   -فدات بشم مگه من گفتم تقصیر توئه؟ نه من نه مامان نه بابا تو رو ابدا مقصر نمی‌دونیم؛ دل که دست…

رمان مروا پارت 110

۱ دیدگاه
    -آدرس بده بگم سیاوش بیاد… یاد حرف هَویرات افتادم.   -تهران نیستی؟ صدا های اونور خط خیلی زیاد بود؛ جای شلوغی بود.   -نه اومدم کرج کار داشتم.…